نیازهای روانشناختی بنیادین و سلامت روان

محمد امین زاده کارشناس ارشد روانشناسی شخصیت
نیازهای روانشناختی بنیادین
نیاز یک مفهوم عمومی است که در زمینههای مختلف کاربردهای نسبتاً وسیعی دارد و برحسب موارد، تعاریف متعدد از آن ارائه میشود. این تعاریف اگرچه یک نوع مفهوم یا احساس مشترک را نشان میدهد، با این وجود از مناظر و ابعاد مختلف ارائه شده است.
نیاز در روانشناسی عبارت است از حالت محرومیت، کمبود و فقدان در ارگانیزم مانند کمبود غذا، آب و اکسیژن یا به طور کل کمبود هر حالتی که برای استمرار و ادامه حیات یک موجود زنده ضرورت دارد و برای بهزیستی فرد لازم است. کلیه موجودات زنده از سادهترین تکیاخته تا انسان که پیچیدهترین و کاملترین آنهاست دارای مجموعهای از نیازها است.
رفتار آدمی بینهایت متغیر، متنوع و انعطافپذیر است. تفاوت در اینجاست که انسان به وسیلهی مجموعهای از نیازهای ثانوی (نیازهای روانشناختی بنیادین) برانگیخته میشود، نیازهایی که به جهات اجتماعی ایجاد شدهاند و از یک فرد به فرد دیگر تفاوتهای زیادی دارند.
نیازهای انسان، موضوع نظریههای مختلف در روانشناسی بوده است. در بین نیازهای متعدد انسانی، نیازهای روانشناختی بنیادین، به دلایل مختلف، ازجمله ثبات و استحکام آنها در طول زمان؛ تأثیرات عمیق و اساسی آنها بر رفتار و شخصیت؛ نقش تعیینکنندۀ آنها در مراحل رشد و تحول؛ و رویهمرفته پیامدهای مثبت و منفی آنها در زمینههای درون شخصی و بین شخصی، جایگاه و اهمیت ویژه دارند و مرکز توجه پژوهشگران و محور اصلی مباحث نظریههای نیاز قرار داشتهاند. بعضی از محققان نیازهای انسان را ذاتی میدانند. درحالیکه به اعتقاد بعضی دیگر، نیازها اکتسابی هستند و در طول زمان آموخته میشوند.
مشابه این اختلافنظر در مورد ماهیت این نیازهای روانشناختی بنیادین نیز وجود دارد. در حالی که بعضی از محققان نیازها را ماهیتاً روانشناختی میدانند (مثل نیاز به برتری در نظریۀ موری،۱۹۳۸)، بعضی دیگر معتقدند که نیازها ماهیتی فیزیولوژیک دارند (مثل نیاز به غذا در نظریه هال، ۱۹۹۲) گرچه این اختلافنظرها تا حدودی به دلیل توصیفها و تعریفهای متفاوت از نیاز و مؤلفههای تشکیلدهندۀ آن است، اما ریشههای عمیقتر آنها را باید در مبانی نظری و فلسفی انسان شناختی و روانشناختی صاحبنظران جستجو کرد. به همین دلیل، بعضی از نظریهپردازان معتقدند که نیازها ماهیتی ترکیبی، یعنی فیزیولوژیک و روانشناختی دارند.
انسانها نیازهای فیزیکی، اجتماعی و روانشناختی دارند که رضایت آنان از زندگی را فراهم میآورد. تحقیق در مورد نیازهای انسان ابتدا توسط مک دوگال در سال ۱۹۰۸ آغاز شد. توسط فروید، مورای و هال ادامه یافت؛ و سرانجام توسط مازلو در حیطه روانشناسی رایج و عملیاتی شد.
نیازهای روانشناختی بنیادین برای اولین بار توسط دسی و رایان در سال ۲۰۰۰ تحت عنوان نظریه خود تعیین گری مطرح شد. بر اساس این نظریه: سه نیاز ذاتی روانشناختی عبارتند از، خودمختاری، شایستگی و توانایی ارتباط.
نظریه خود تعیین گری
خود تعیین گری یکی از ظرفیتهای جهانشمول است و مبنای اعمال و رفتارهای ارادی محسوب میشود. خود تعیین گری اصالتاً وقتی محقق میشود که شخص احساس کند میتواند رفتارهایش را خودش انتخاب کند و خودش تعیینکننده اعمال و هدفهایش باشد. سه نیاز بنیادی که در این نظریه مطرح میشود، به لحاظ انگیزشی در پیگیری اهداف و همچنین محتوای اهدافی که فرد دنبال میکند، نقش دارند و از طریق فرآیندهای نظم دهی باعث انگیزش درونی و رفتار خودتعیینگر میشوند که با عملکرد مؤثر فرد و بهزیستی روانشناختی او در ارتباط است. در نظریه خودتعیینگری بین دو نوع انگیزش درونی (انجام فعالیتهای رفتاری و روانشناختی بدون نیاز به تحریک بیرونی یا وابستههای تقویتکننده) و انگیزش بیرونی (اشتغال به کارهایی که خود وسیلهای برای دستیابی به اهداف دیگر هستند) تفاوت وجود دارد.
در این نظریه چنین فرض شده است اینکه ما کدامیک از دو نوع انگیزش راداریم بستگی به این دارد که به چه اندازه ارزشها و تنظیمهای رفتاری را از منابع بیرونی اکتساب کرده و آنها را به باورها و سبکهای تنظیم فردی تبدیل کردهایم (فرایند درونی سازی) و درعینحال با ترکیب ساختارهای درونی مفهوم واحدی از خود کسب کردهایم که از آن بهعنوان فرآیند یکپارچهسازی تعبیر میشود. علاوه برانگیزش درونی و بیرونی پیشرفت در نظریه خود تعیین گری سازه «بیانگیزگی در پیشرفت» انجام ندادن عمل یا بیمیلی به انجام آن به علت بیارزش بودن عمل نزد فرد، احساس عدم شایستگی برای انجام آن یا عدم انتظار دلخواه، نیز مطرحشده است.
خودمختاری (خود پیروی)
آزاد شدن، در برابر تهدید و محدودیت مقاومت کردن، مستقلانه و آزادانه عمل کردن، اجتناب ورزیدن یا دست کشیدن از کارهایی که نیروهای مسلط تعیین کردهاند. در نظریههای نیاز محور، میل به خود آغازگری در تنظیم اعمال شخصی و اینکه فرد احساس کند پیامدهای رفتاری وی توسط خود او تعیین شده است، نیاز خود پیروی نامیده میشود.
خودمختاری بهعنوان رفتارها و مهارتهایی است که اساساً از محیطهای آموزشی و خانه ناشی میشود و فرد را قادر میسازد تا در زندگی بهطور مستقل تصمیمگیری کرده و مسائلشان را حل کنند. خودمختاری بهعنوان عاملی نگریسته میشود که در زندگی اشخاص نقش اساسی دارد و آنها را آزاد به تصمیمگیری و انتخاب در مورد کیفیت زندگیشان میکند و فارغ از تأثیرات و دخالتهای بیرونی و بیمورد است. فیلد و هافمن (۱۹۹۴) خودمختاری را توانایی اشخاص در تعیین و دستیابی به اهداف پویا بر اساس شناخت و ارزیابی خود تعریف میکنند. خودمختاری را کنترل افراد در زندگی و سرنوشتشان توسط خود آنها میدانند. در رویکرد جدید تحت عنوان «نظریه خودمختاری» دسی و ریان (۲۰۱۱) بر عوامل سازنده رفتار انسان تأکید میشود در این رویکرد اعتقاد بران است که هر فرد دارای سه نیاز روانی «خودمختاری»، «شایستگی» و «وابستگی» هست که ارضاء آنها از ضروریات رشد فردی هست. در این نظریه شرایطی که تسهیلکننده و بهبوددهنده رضایت از زندگی در محیطهای متعدد «خانه» و «مدرسه» هست، موردبررسی قرار میگیرد. در نظریه خودمختاری که در مقابل «دیگر تعیینی» قرار دارد. دسی و رایان (۲۰۱۱)، با تکیهبر مفهوم «هستهی کنترل» هایدر که بین علیت فردی (به معنای رفتارهای مبنی برانگیزش درونی) و علیت غیر فردی (کنشهای متکی بر عوامل محیطی) تمایز قائل میشود، معتقدند احساس خودمختاری از ضروریات سلامت روان افراد هست. در نظریه دسی و ریان (۲۰۱۱) مهمترین مسئله اصل «درونی سازی» است که از طریق آن، افراد دلایل بیرونی هدایتکننده اعمال را، به دلایل درونی تبدیل میکنند. دو بعد کلی در این درونی سازی، «خودمختاری» و «مهار» است که در پیوستاری تحت عنوان «سبکهای تنظیمی» توصیف میشود. در ابتدای این پیوستار سبک «تنظیم بیرونی» وجود دارد که در آن مبدائی خارج از اراده فرد مثل پاداش، تهدید و تنبیه عامل بروز رفتار هست. در مرحله بعد سبک «تنظیم درونفکنی» قرار دارد. در این نوع تنظیم گرچه دلایل افراد درونی است، لیکن فشار عوامل بیرونی از طریق تهدید خود پنداشت، اضطراب و احساس گناه فرد را وادار به عمل میکنند. مرحله سوم پیوستار خودمختاری، سبک «تنظیم همانندسازی» شده است که در آن انگیزههای بیرونی در نظام ارزشهای فرد درونی شدهاند. بهعبارتدیگر فرد اعمالی را انجام میدهد که شخصاً برایش مهم باشد. سبک تنظیمی چهارم، سبک «تنظیم یکپارچه» است. این نوع سبک تنظیمی در کودکان دیده نمیشود و توصیفکننده روابط منعطف میان اهداف چندگانه در رفتارهای مختلف هست. در آخر این پیوستار سبک «تنظیم درونی» وجود دارد؛ که در آن فرد بدون توجه به پیامد عمل، صرفاً بهمنظور کسب لذت، هیجان و اشتیاق درونی به انجام رفتار میپردازد. بر اساس نظریه خودمختاری زمانی که افراد بر اساس دلایل درونی (سبک تنظیم درونی و همانندسازی) عملی را انجام دهند رضایت از زندگی بیشتری دارند و ناامیدی کمتری را احساس میکنند و نهایتاً سازگاری بهتری نیز دارند و زمانی که افراد بر اساس دلایل بیرونی (سبک تنظیم بیرونی و درونفکنی) عمل کنند رضایت کمتر و ناامیدی بیشتری خواهند (دسی و رایان، ۲۰۱۱).
نظریه خودمختاری، یک نظریه برجسته در مورد انگیزش، هیجان و رشد انسان است و به عواملی که فرایندهای مربوط به خودشکوفایی در انسانها را بازداری یا تسهیل میکنند، تأکید دارد. عناصر اصلی این نظریه شامل انگیزش بیرونی، درونی و نیز مجموعهای از نیازهای اساسی روانی زیربنای این نوع انگیزشها هست. زمینه محیطی- اجتماعی و گرایشهای شخصیتی افراد نیز بر انواع نیازها و انگیزش تأثیر میگذارند (گانیه و دسی، ۲۰۰۵). این نظریه با این فرض شروع میشود که ارگانیزمها ذاتاً فعال بوده و از انگیزش درونی برخوردار هستند و نیازهای روانی منبع این فعالیت و انگیزش ذاتی هستند (دسی و ریان، ۲۰۱۱). بر اساس نظری خودمختاری، یکی از متغیرهای تأثیرگذار بر رفتار و عملکرد فرد، انگیزش درونی هست (کوواس، ۲۰۰۹). انگیزش درونی عبارت است از گرایش فطری پرداختن به تمایلاتمان و به کار بردن استعدادمان و در انجام این کار، دنبال کردن و تسلط یافتن بر چالشهای بهینه (دسی و ریان، ۲۰۱۱) انگیزش درونی یک نیروی طبیعی است که رفتار را در غیاب پاداشها و فشارهای بیرونی نیرومند میکند. بر اساس نظریه خودمختاری، انگیزش درونی از نیازهای روانی ارگانیزمی، کنجکاوی شخصی و تلاشهای فطری برای رشد ناشی میشود. چون انسانها از نیازهای روانی فطری برخوردار هستند، برای تجربه کردن ارضای خودانگیخته که از پرداختن به فعالیتهای جالب حاصل میشود، وسایلی نیز در درون خوددارند. این نیازها شامل نیاز به ارتباط، شایستگی و استقلال هستند
شایستگی
این احساس یعنی خودمختاری (خود پیروی)، در مقابل احساس تحت کنترل و اجبار بودن برای اعمال شخصی قرار میگیرد. احساس شایستگی در مواجهه و تعامل با محیط، قابلیت اجرای وظایف مختلف و توان خلق آثار مطلوب و ممانعت از آثار نامطلوب، نیاز شایستگی نامیده میشود. شایستگی یکی از ابعاد نسبتاً خاص مفهوم خود است. یک نیاز درونی برای احساس شایستگی، ویژگی درونی انسانهاست و رفتارهایی مانند کاوش و تلاش برای تسلط بهوسیلهی این نیروی انگیزش فطری بهتر تبیین میشود. شایستگی از عوامل متفاوتی تأثیر میپذیرد. برای مثال پژوهشها نشان دادهاند که دختران نسبت به پسران از شایستگی جسمانی پایینتری برخوردار هستند. همچنین برخی پژوهشها نشان دادهاند که دختران نسبت به پسران در ابعاد تحصیلی و ورزشی، شایستگی پایینتری دارند شایستگی تحت تأثیر سن نیز قرار میگیرد.
ارتباط با دیگران (تعلق یا پیوستگی)
احساس برخورداری از روابط اجتماعی رضایتبخش و حمایتگر، علاقهمندی و تعلق داشتن به دیگران، نیاز تعلق (پیوسـتگی) نامیده میشود. مهارتهای ارتباطی و اجتماعی را اغلب بهعنوان مجموعه پیچیدهای از مهارتها در نظر میگیرند که ابعادی مانند ارتباط و حل مسئله، تصمیمگیری و جرئت ورزی، تعاملات با اطرافیان و خود مدیریتی را شامل میشود. این مهارتها عامل مهم و اساسی تعامل ارتباطی و گفتگو میان دانش آموزان و همسالان میتواند محسوب شود. بری و کون (۲۰۱۵) ارتباط را مجموعهای از رفتارهای یاد گرفتهشدهای میدانند که به ما اجازه میدهند تا به آغاز و ادامه تعاملات مثبت با دیگران بپردازیم که ازجمله این مهارتها، میتوان به تقسیم احساسات خود با دیگران، کمک کردن به آنها برای آغاز یک رابطه و کنترل میزان خلقوخو اشاره کرد. الکان و اردم (۲۰۱۴)، مهارتهای ارتباط با دیگران و همسالان را بهعنوان رفتارهای اجتماعی موردقبول و یاد گرفتهشدهای که باعث ارتباط با دیگران و بهبود کیفیت زندگی میشود، تعریف نموده است. یکی از جنبههای مهم رشد انسان، فرایند اجتماعی شدن اوست. ذاتی بودن زندگی جمعی در انسانها، ضرورت تماس با دیگران را بهعنوان امری گریزناپذیر جلوه میدهد. رشد اجتماعی متضمن ارتباط سالم و منطبق با موقعیت در افراد است. تعلیم و تربیت، اگر به دنبال پرورش انسانهای رشد یافته باشد، ناچار باید مسئله رشد اجتماعی و بهبود تعاملات فرد در جامعه را بهعنوان یکی از زمینههای فعالیت خود مورد ملاحظه قرار دهد.
ارتباط کلامی (سخن، لغات، جملات) و یا غیرکلامی و استفاده از چشم، تن صدا، بیان چهرهها و ژستها بخش اصلی ارتباط بین افراد و محاوره بین آنها را تشکیل میدهد. این ارتباط بین افراد تبعیت دوجانبهای دارد و رفتارهای دوسویه را میطلبد و از عوامل محیطی سن، جنس و موقعیت دیگر افراد تأثیر میپذیرد.
مطالعات گسترده در زمینههای مختلف تحصیلی، تحولی، ورزشی، شغلی و درمانی نشان دادهاند که ارضای نیازهای بنیادین، پیامدهای مثبت متعدد مثل بهزیستی، عملکرد و پشتکار دارد و از پیامدهای منفی مثل ناخوشاحوالی و ترک درمان جلوگیری میکند (شل دون، الیوت، کیم و کسر، ۲۰۰۱). بر اساس یافتههای پژوهشی موجود، ارضای نیازهای بنیادین خود پیروی، شایستگی و تعلق با بهزیستی (ریس، شلدون، گیبل، روسو و رایان، ۲۰۰۶)؛ شلدون و نیمیک، ۲۰۰۶) رضایت از زندگی (می یر، انستورم، هارسویت، باولس و بیورس، ۲۰۰۷). آرزوها (نیمیک، رایان و دسی، ۲۰۰۹) و حرمت خود (توگرسن- تومانی و تومانیس، ۲۰۰۷). رابطۀ مثبت و با افسردگی (وی، فیلیپ، شافر، یانگ و زاکالیک، ۲۰۰۵)؛ و اضطراب (دسی، رایان، گنیه، لئون، یوسانو و کورنازوا، ۲۰۰۱) رابطۀ منفی دارد. نظریۀ خود تعیین گری تصریح میکند که برای تحقق رواندرستی هر سه نیاز باید برآورده شوند (دسی و رایان، ۲۰۰۱). ارضای یک یا دو نیاز از سه نیاز بنیادین،
سلامت روانی را تضمین نمیکند و حتی میتواند آسیبزا باشد (دسی و رایان، ۲۰۰۰؛ رایان، ۱۹۹۵). با توجه به ارزش تبیینی مفهوم نیازهای بنیادین در چهارچوب نظریههای روانشناختی و نقش تعیینکنندۀ آنها در رشد و تحول بهنجار و آسیبشناسی روانی، موضوع سنجش این نیازها اهمیت و ضرورت پیدا میکند.
منابع
Deci, E.L. & Yyan, R.M. (1985). The general causality orientations scale: Self-determination in personality: Journal of Research in Personality, 19, 109-134.
Deci, E.L. & Yyan, R.M. (2000). The “what” and “why” of goal pursuits: Human needs and the self-determination of behavior. Psychological Inquiry, 11, 227-268.
Deci, E.L., Yyan, R.M. & Gagne, M., Leone, D.R., Usunov, J. & Kornazheva, B.P. (2001). Need satisfaction, motivation, and well-being in the work organizations of a former eastern bloc country: A cross-cultural study of self-determination. Personality and Psychology Bulletin, 27, 930-942.
Ryan, R.M. & Deci, E.L. (2000a). Intrinsic and extrinsic motivations: Classic definitions and new directions. Contemporary Educational Psychology, 25, 54-67.
Ryan, R.M. & Deci, E.L. (2000c). The darker and brighter sides of human existence: Basic psychological needs as a unifying concept. Psychological Inquiry, 11, 319-338.
Ryan, R.M. & Deci, E.L. (2002). Overview of self-determination theory: An organismic dialectical perspective. In E. L. Deci & R. M. Ryan (Eds.), Handbook of self-determination research (pp. 3-33). Rochester, NY: University of Rochester Press