آسیب پذیری شناختی به افسردگی: چرا برخی افراد مستعد افسردگی هستند؟
دکتر شهرام محمدخانی
استاد تمام روانشناسی بالینی دانشگاه خوارزمی
آسیب پذیری شناختی – افسردگی غالباً سیری عود کننده و پایدار دارد. پژوهشهای فراوان نشان دادهاند که بین وقوع رویدادهای استرس آور در زندگی (مانند مرگ، طلاق، از دست دادن کار، ورشکستگی، تصادف، آغاز یک بیماری جدی) یا ناملایمات مزمن زندگی (مانند بیماری طبی مزمن، زندگی با همسر الکلی، تعارضات زناشویی) و آغاز اختلال افسردگی رابطه معناداری وجود دارد (براون و هاریس، ۱۹۸۹، مونرو و سیمون، ۱۹۹۱، پایکل و کوپر، ۱۹۹۲).
مطالعات بالینی و جامعه نگر نشان دادهاند که رویدادهای استرس آور نقش مهمی هم در آغاز و هم در سیر علائم افسردگی ایفا میکنند (گوتلیب و هامن، ۱۹۹۲).با این حال رابطه بین آغاز افسردگی و رویدادهای منفی زندگی بسیار شدید نیست و بسیاری از افرادی که با تجارب منفی و رویدادهای استرس آور روبرو میشوند، دچار افسردگی نمیشوند (کویئینی و وایفن، ۱۹۹۵).
نظریه شناختی آسیب پذیری در برابر افسردگی
فرضیه های توصیفی مدل شناختی افسردگی بر فرآورده ها، ساختارها و فرایندهای شناختی که ویژگی افسردگی هستند، تمرکز دارند. ولی مدل شناختی افسردگی سطح دومی از مفهوم سازی را ارائه میدهد که در آن ساختارهای شناختی به عنوان عوامل آمادگی یا آسیب پذیری در برابر افسردگی عمل میکنند. همانگونه که اشاره شد نظریه شناختی افسردگی بیان میکند که محتوای طرحوارههای پایدار که به شکل باورها، نگرشها و فرض های ناسازگارانه درباره خویشتن، جهان و آینده نمایان میشود، ممکن است در افزایش آسیب پذیری به افسردگی نقش داشته باشد (بک و همکاران، ۱۹۹۹).این اصل که باورهای ناسازگارانه در افزایش آسیب پذیری افراد در برابر افسردگی نقش دارند، به سو تفاهم های قابل ملاحظه ای در مورد اصطلاح «آسیب پذیری شناختی» در ادبیات پژوهشی منجر شده است. بک (۱۹۹۱) با بررسی ۳۰ سال پژوهش و نظریه پردازی شناختی اظهار می نماید که نظریه شناختی ادعا نمیکند که افسردگی ناشی از شناخت های منفی است. نظریه شناختی معتقد است افسردگی در نتیجه ترکیبی از عوامل زیستی، ژنتیکی، خانوادگی، رشدی، شخصیتی و اجتماعی به وجود میآید. بنابراین شناخت درمانی، فعال شدگی طرحواره های ناسازگارانه را یک سازوکار (مکانیسم) لازم برای ایجاد افسردگی می داند (بک، آلفورد و کلارک، ۱۹۹۹). همچنین در فرمول بندی جدید نظریه شناختی افسردگی نیز فعال شدگی طرح واره های ناسازگارانه نقش مهمی در آغاز افسردگی، در صورت وجود عوامل آماده ساز ایفا میکنند. طی سالیان گذشته شناخت درمانی دو جنبه اصلی آسیب پذیری شناختی در برابر افسردگی را مورد تاکید قرار داده است.
دو جنبه اصلی آسیب پذیری شناختی در برابر افسردگی
در طول سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ آسیب پذیری شناختی به افسردگی بر اساس محتوای طرحوارههای منفی نافذ شامل باورها، نگرشها و فرض هایی که افراد درباره خود و جهان اطرافشان دارند، در نظر گرفته میشد (بک، ۱۹۶۴؛ ۱۹۶۷).این طرحوارهها که تا حدی در جریان حالتهای غیرافسرده نافعال و خاموش هستند، در جریان افسردگی توان بسیاری پیدا کرده و به درجهای از نیرومندی میرسند که بر سامانه پردازش اطلاعات چیره شده و به بروز افکار خودکار منفی یا سوگیری در پردازش موضوعات منفی که ویژگی افسردگی است، منجر میشوند.
از اواسط سالهای ۱۹۸۰ دیدگاه شناختی درباره آسیب پذیری به افسردگی، از تاکید بر طرحوارهها یا فرضهای منفی ویژه به منظومه ها یا سبکهای شخصیتی کلیتر تغییر یافت. دو سازه شخصیتی به عنوان عوامل آسیب پذیری احتمالی در افسردگی و سایر اختلالهای هیجانی معرفی شد: جامعه گرایی و خود مختاری (بک، ۱۹۸۳).شخصیت جامعه گرا یا وابسته به اجتماع به روابط بین فردی نزدیک اهمیت زیادی قائل است. احساس ارزشمندی در این افراد، به جلب محبت و تأیید دیگران، حفظ روابط نزدیک با دیگران و دوری از طرد شدگی یا ناخشنودی دیگران وابسته است. از سوی دیگر خود مختاری یک گرایش شخصیتی است که به استقلال فردی، پیشرفت یا تسلط و آزادی در انتخاب و رهایی از کنترل دیگران ارزش زیادی قائل است. شخصیتهای خود مختار احساس ارزشمندی خود را از طریق نشان دادن استقلال، کنترل و تسلط یا پیشرفتها و دستاوردهای شخصی در برابر چالشها و موقعیتهای فردی کسب میکنند. جامعه گرایی و خود مختاری، به عنوان ابعاد شخصیتی به درجات خاصی در هر فردی وجود دارد. بنابراین، لازم است بین باورهای جامعه گرایانه و خود مختاری ناسازگارانه که ویژگی افراد مستعد افسردگی است، و باورهای جامعه گرایانه و خودمختاری انطباقی تر که در افراد مقاوم در برابر افسردگی یافت میشود، تفاوت قائل شویم.
افراد به شدت جامعه گرا، نسبت به موقعیتهایی که به عنوان اختلال در منابع اجتماعی درک میکنند، حساستر هستند، در حالی که افراد خود مختار به موقعیتهایی که به عنوان مانعی بر سر راه رفتار هدف جویانه ادراک میشوند، بیشتر حساس هستند (بک، ۱۹۸۳). جامعه گرایی و خود مختاری به خودی خود عوامل زمینه ساز محسوب نمیشوند. تنها زمانی که یک رویداد استرس آوری که با شخصیت فرد هماهنگ است، بر جنبه ناسازگارانه شخصیت تأثیر میگذارد، برای نمونه، هنگامی که یک رخداد شکست، باورهای درماندگی را در افراد خود مختار، یا فروپاشی یک رابطه صمیمانه باورهای دوست داشتنی نبودن را در افراد جامعه گرا فعال میسازد، آسیب پذیری به افسردگی افزایش مییابد. بنابراین، ابعاد شخصیتی تا وقتی که اطلاعاتی درباره تعامل بین محیط و شخص در اختیار ما قرار میدهند، درباره آسیب پذیری دارای اهمیت است (بک، کلارک و آلفورد، ۱۹۹۹). در واقع چند مطالعه آینده نگر حمایتهایی برای فرضیه همخوانی رویداد- شخصیت فراهم آوردهاند (هامن، مارکس و مایول، ۱۹۸۵؛ لاکی و راس، ۱۹۹۴؛ رابینز، هایرز، بلاک، کرامر و ویلنا، ۱۹۹۵، دود، برنهایم، ۱۹۹۳).
معرفی مفاهیم جامعه گرایی و خود مختاری، در درک آسیب پذیری در برابر افسردگی، انحراف کاملی از تاکید اولیه بر باورها و فرضهای شخصی ناسازگارانه نیست. همانگونه که بک (۱۹۸۷) اشاره میکند طرحواره های ناسازگارانه با نفوذ، نشانگر بنیان طرحواره محور سازمان شخصیت پیش از افسردگی است. با این حال در نظریه کنونی تصریح شده که آسیب پذیری افراد در برابر افسردگی، تا حدود زیادی به منظومه شخصیتی ویژه آنها وابسته است. این پیوند بین شخصیت – شناخت به دو جریان پژوهشی در زمینه جامعه گرایی و خود مختاری منجر گشته است.
دو جریان پژوهشی
جریان نخست، جهت گیری شخصیتی وسیعتری اتخاذ کرده و از پرسشنامه شخصیتی خودسنجی موسوم به مقیاس جامعه گرایی – خود مختاری (SOS) استفاده میکند. جریان پژوهشی دوم از خرده مقیاسهای «دریافت تأیید دیگران» و «ارزشیابی عملکرد» مقیاس نگرش های ناکارآمد برای ارزیابی محتوای طرحواره یا باور خاصی که زیر بنای جامعه گرایی و خود مختاری هستند، استفاده میکند (بک و همکاران، ۱۹۹۹).
مفاهیم طرحواره های ناسازگارانه زمینه ساز و ابعاد شخصیتی جامعه گرایی و خود مختاری چگونه با مدل شناختی ارایه شده منطبق میشوند. جامعه گرایی و خود مختاری به عنوان زیر منظومه های شخصیت شامل مجموعهای از طرحوارهها است. در افراد مستعد افسردگی منظومه شخصیتی پیوند شدیدی با «سبک مقابله با فقدان ابتدایی» دارد. تجاربی که شخصیت جامعه گرا یا خود مختار را در افراد مستعد افسردگی فعال میسازد، همچنین سبک مقابله با فقدان ابتدایی را نیز فعال میکند. به دلیل این پیوند قوی احتمال زیادی وجود دارد که افراد آسیب پذیر دچار افسردگی شوند. ولی در افراد آسیب ناپذیر شخصیت خود مختار و جامعه گرا به احتمال بسیار با شیوه های سازنده مرتبط است، در نتیجه فعال شدگی زیر منظومه های شخصیتی به هیجانی غیر افسرده متعادل تری منجر خواهد شد. آسیب پذیری شناختی در برابر افسردگی با طرح واره های بنیادی ناسازگارانه خاموش، به ویژه طرح واره های مرتبط با موضوعات درماندگی و غیر دوست داشتنی بودن، مشخص میشود، که پایه شناختی زیر منظومه های شخصیتی دارای پیوند قوی با شیوه فقدان نخستین را تشکیل میدهد. دامنه گسترده ای از محرک های درونی یا بیرونی میتواند این طرح واره های خاموش منظومه شخصیتی غالب را فعال سازد و در تعامل با سبک فقدان نخستین، منجر به آغاز علایم افسرده ساز شوند (بک، کلارک و آلفورد، ۱۹۹۹).
آسیب پذیری شناختی و علیت
یکی از شدیدترین انتقادهایی که درباره مدل شناختی افسردگی مطرح میشود، به طرح ساختارهای زمینه ساز خاموش در افسردگی مربوط میشود. اینگرام، میراندا و سگال (۱۹۸۹) اظهار می دارند برای این که یک سازه شناختی به عنوان شاخص آسیب پذیری در برابر افسردگی تلقی شود، باید حداقلی از ملاک حساسیت (یعنی تنها در افراد افسرده وجود دارد)، اختصاصی بودن (در افراد افسرده بیشتر از گروه کنترل وجود دارد) و پایداری (یعنی همیشه در افراد آسیب پذیر وجود دارد، حتی زمانی که علائم افسردگی برطرف شده باشد) را داشته باشد. پژوهشگران اظهار میکنند متغیرهای شناختی که به عنوان عوامل آسیب پذیری مطرح میشوند، همه این سه ملاک حداقلی (بویژه پایداری) را دارا نیستند و بنابراین معتقدند وجود ساختارهای شناختی زمینه ساز پایدار که نقش مهمی در سبب شناسی افسردگی ایفا میکنند، از پشتیبانی کافی برخوردار نیست (آکرمن – انجل و دروبیس، ۱۹۹۳؛ بارنت و گوتلیب، ۱۹۸۸؛ کو ئینی و گوتلیب، ۱۹۸۳؛ کوئینی و وایفن، ۱۹۹۵؛ گوتلیب و هامن؛ ۱۹۹۲، هاگا و همکاران، ۱۹۹۱؛ تیزدل و بارنارد، ۱۹۹۳؛ بک، کلارک و همکاران، ۱۹۹۹).
ویلیامز و همکاران (۱۹۹۷) در ویراست دوم کتاب «روانشناسی شناختی و اختلالهای هیجانی» درباره دیدگاه شناخت درمانی در مورد آسیب پذیری شناختی این گونه نتیجه گیری می کنند:
«یکی از ابهامات عمده نظریه بک آن است که آیا طرح واره های مرتبط با هیجان ویژه، فقط زمانی که فرد در حالت هیجانی مناسب قرار دارد، فعال میشوند یا اینکه این طرحواره ها از پیش موجودند و در ایجاد مشکلات هیجانی موثر هستند. در واقع شواهد موجود درباره وجود طرحواره های ناکارآمد پیش از بروز افسردگی یا اضطراب، بسیار متقاعد کننده نیست.» این گونه نتیجه گیری در مورد جایگاه مفهومی و تجربی فرضیه آسیب پذیری شناختی اساساً بر پایه مطالعاتی استوار است که نشان میدهند با بهبود علائم افسردگی نمرات نگرشهای ناکارآمد (DAS) به طور معناداری کاهش یافته و تا حدودی فرد به وضعیت پیش از افسردگی باز میگردد (به عنوان نمونه، رابرتس و کاسل، ۱۹۹۶؛ بارنت و گوتلیب، ۱۹۸۸، هاگا و همکاران، ۱۹۹۱؛ لوینسون و همکاران، ۱۹۸۱؛ میراندا و پرسونز، ۱۹۹۸).
بک، کلارک و آلفورد (۱۹۹۹) معتقدند این گونه نتیجهگیری به چند دلیل نارسا است:
نخست اینکه، اکثر پژوهشهای انجام گرفته در زمینه آسیب پذیری شناختی از لحاظ روش شناختی ایرادهایی دارند که دقت این پژوهشها را در آزمون منصفانه فرضیه آسیب پذیری شناختی زیر سوال میبرد.
دوم اینکه، موضوع آسیب پذیری شناختی غالباً منبع سو تفاهم بوده است. بک (۱۹۹۹) تاکید میکند که شناختها علل افسردگی نیستند «من در جای دیگری استدلال کردهام که نسبت دادن نقش علی به شناختها چندان جالب نیست، چرا که افکار خود آیند منفی همانند علائم انگیزشی، عاطفی، و رفتاری بخش جدایی ناپذیر افسردگی هستند. لذا این استدلال که شناخت ها موجب افسردگی میشوند، مانند آن است که بگوییم هذیانها موجب اسکیزوفرنی میشوند».
حال سوال این است اگر افکار خود آیند منفی و پردازش شناختی انتخابی علت افسردگی نیستند، پس نقش فعال شدگی طرحوارههای ناکارآمدچیست؟ دوباره تاکید میشود که نظریه شناختی بیان میکند، فعال شدگی طرحوارههای ناسازگارانه تنها علت افسردگی نیست بلکه یک مکانیسم شناختی است که از طریق آن افسردگی پدیدار میشود (بک، ۱۹۹۰، کواکس و بک، ۱۹۸۷).ترکیبی از عوامل زیستی، ژنتیکی، شخصیتی و محیطی برای فعال سازی سیستم پردازش اطلاعات افسرده ساز، که ویژگی اصلی آن منفی گرایی است، ضروری است.
اگر اصطلاح مطرح شده توسط آبرامسون و همکاران (۱۹۹۸) را بپذیریم، طرحواره های ناسازگارانه یا منظومه های شخصیتی عوامل موثر در ایجاد افسردگی هستند. آبرامسون و همکاران “«عامل موثر» را این گونه تعریف میکنند: «عامل مؤثر مجموعهای از علائم، یک عامل سبب شناسی است که احتمال بروز علائم را افزایش میدهد، ولی این عامل برای بروز علائم نه لازم است و نه کافی».
بنابراین، بر پایه تعریف فوق طرحوارهها و سبکهای ناسازگارانه خاموش، احتمال و خطر افسردگی را افزایش میدهند، ولی وجود آنها برای ایجاد علائم افسردگی لازم و کافی نیست. با این حال زمانی که طرح واره های ناسازگارانه خاموش و پیوندهای آنان با سبک فقدان ابتدایی فعال میشوند، احتمال بروز علایم افسردگی افزایش مییابد.
سوم اینکه، مدل شناختی، جامعه گرایی و خود مختاری و یا طرحواره های ناسازگارانه را تنها عامل موثر در بروز افسردگی نمیداند. عوامل دیگری نیز به عنوان عوامل آسیب پذیری افسردگی مطرح شده اند، از قبیل وابستگی و انتقاد از خویشتن (بلات، ۱۹۷۴؛ بلات و زاروف؛ ۱۹۹۲)، کمال گرایی (هویت و فلت، ۱۹۹۳)، سبک اسناد منفی (پترسون و سلیگمن، ۱۹۸۴)، عزت نفس پایین (رابرتس و مونرو، ۱۹۹۴)، سبک توضیحی بدبینانه (سلیگمن، ۱۹۹۰)، ناامیدی (آبرامسون و همکاران، ۱۹۸۹و روان رنجورخویی (مارتین، ۱۹۸۵).این سازهها به تنهایی یا به صورت ترکیبی میتوانند با طرحوارهها و شخصیت پیش از افسردگی ناسازگارانه تعامل داشته باشند. اکثر پژوهشهای انجام شده در زمینه آسیب پذیری در برابر افسردگی، به یک دیدگاه نظری یکتا متکی بودهاند. بنابراین اثرات تعاملی عوامل گوناگون مطرح شده توسط مدلهای گوناگون افسردگی، به طور دقیق مورد بررسی قرار نگرفته است.
سرانجام اینکه، مطالعاتی جدیدی که برخی از انتقادهای روش شناختی وارد بر پژوهشهای پیشین درباره آسیب پذیری شناختی را مورد توجه قرار دادهاند، از نقش زمینه ساز عوامل شناختی در آغاز و ادامه افسردگی پشتیبانی کرده دادهاند (گوتلیب و همکاران، ۱۹۹۷). این یافتههای نوظهور، همراه با نکات مطرح شده در فوق، نشان میدهند که آسیب پذیری شناختی به افسردگی باید یک عامل موثر احتمالی در ایجاد افسردگی در نظر گرفته شود.
حقوق معنوی محفوظ و ذکر منبع با کتاب شناسی زیر بلامانع است:
شهرام محمدخانی. (۱۳۹۸). آسیب پذیری شناختی به افسردگی: چرا برخی افراد مستعد افسردگی هستند؟. برگرفته در روز… و سال … از سایت دکتر شهرام محمدخانی http://www.drmohammadkhani.com