اختلال شخصیت خودشیفته چیست؟
اختلال شخصیت خودشیفته چیست؟
دکتر شهرام محمدخانی (دانشیار روانشناسی بالینی)
ارسطو میرانی (دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی)
اختلال شخصیت خودشیفته یکی از چهار اختلال شخصیت گروه دوم (B) از اختلالات شخصیت است که برای اولین بار در ویراست سوم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی گنجانده شد. پیشازاین در طبقهبندی بینالمللی اختلالات (ICD) نیز این اختلال مطرح نشده بود. ظاهراً استفاده وسیع درمانگران سنت روانپویشی از عنوان شخصیت خودشیفته عامل مهمی در گنجاندن این اختلال در ویراست سوم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی بود. جالب آنجاست که ملاکهای تشخیصی این اختلال موردپذیرش اکثریت درمانگران و پژوهشگران قرار گرفت و به همین دلیل این ملاکها در ویراستهای بعدی راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی تغییر چندانی نکردهاند.
گرچه در میان جمعیت عمومی تعداد افرادی که همۀ ملاکهای لازم برای تشخیص این اختلال را دارند کم است، اما بسیاری از مردم برخی از ویژگیهای این اختلال را دارند و همین ویژگیها بر زندگی آنها و اطرافیانش تأثیرات منفی قابلتوجهی میگذارد. نکته دیگر اینکه جریان غالب فردگرایی که از پیامدهای فرایندهای اجتنابناپذیر مدرنیزاسیون، صنعتی شدن و کوچک شدن خانوادههاست شیوع این اختلال را روزبهروز بیشتر میکند. مارکویتز دراینباره مینویسد «امروزه شخصیتهای خودشیفته را در همۀ مشاغل از دادگستری و پلیس گرفته تا بازرگانی و روحانیت، مشاغل پزشکی، ادارات پست و … میتوان یافت، اما هر جا باشند الگوهای رفتاری مشابهی را از خود نشان میدهند. (مارکویتز، ۲۰۰۹: ۲۰) بنابراین شناخت ابعاد گوناگون این اختلال اهمیت زیادی دارد.
ویژگیهای تشخیصی
ویژگی اصلی اختلال شخصیت خودشیفته، الگوی فراگیر بزرگمنشی، نیاز به تحسین و فقدان همدلی است که از اوایل بزرگسالی آغاز و در زمینههای گوناگون ظاهر میشود.
افراد مبتلا به این اختلال یک حس خودبزرگبینی مبنی بر مهم بودن دارند (ملاک ۱). آنها بهطورمعمول توانائیهای خود را بیشازاندازه برآورد میکنند و مهارتهای خود را بزرگ جلوه میدهند اغلب مغرور و پرمدعا به نظر میرسند و با شادمانی تصور میکنند که دیگران ارزش همانندی را برای کوشش آنان قایلند و هرگاه تمجیدی را که فکر میکنند سزاوار آناند دریافت نکنند ممکن است شگفتزده شوند. اغلب در قضاوتهای مغرورانه دربارۀ مهارتهای خود مهارتهای دیگران را بهطور ضمنی کمتر از اندازه برآورد میکنند (بیارزش کردن). آنها اغلب با خیالپردازیهای مربوط به موفقیت نامحدود، قدرت، استعداد، برجسته بودن، زیبایی یا عشق آرمانی اشتغال ذهنی دارند (ملاک ۲). آنها ممکن است درباره تحسین و امتیازی که مدتهاست به تأخیر افتاده اشتغال ذهنی داشته باشند و خودشان را بهگونهای دلخواه با افراد مشهور یا ممتاز مقایسه میکنند.
افراد مبتلا به شخصیت خودشیفته معتقدند که برتر، استثنایی یا بیهمتا هستند و از دیگران انتظار دارند که آنها را به همین صورت در نظر بگیرند (ملاک ۳). ممکن است احساس کنند که تنها افراد استثنایی و یا از طبقه اجتماعی بالا میتوانند آنها را درک کنند و فقط باید به اینگونه اشخاص ارتباط داشته باند و ممکن است ویژگیهایی چون «بیهمتا »، «کامل» و یا «سرآمد » را به اشخاصی که با آنها ارتباط دارد، نسبت دهند. (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۰)
افراد مبتلا به این اختلال معتقدند که نیازهای آنها خاص و فراسوی بینش افراد عادی است. عزتنفس این افراد با نسبت دادن ارزش آرمانی به کسانی که با آنها ارتباط دارند افزایش مییابد (چون آنها را آیینۀ خود میدانند). آنها احتمالاً اصرار دارند « بهترین» اشخاص (دکتر، وکیل، آرایشگر، استاد) را داشته باشند یا با «بهترین» مؤسسات رابطه داشته باشند ولی ممکن است برای اعتبار افرادی که آنها را مأیوس میکنند، ارزشی قائل نشوند. (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۰)
افراد مبتلا به این اختلال معمول به تحسین زیادی نیاز دارند (ملاک ۴). عزتنفس آنها تقریباً همیشه شکننده است. آنها ممکن است نسبت به اینکه تا چه اندازه کارها را خوب انجام میدهند و تا چه اندازه دیگران به آنها نگاه مثبت دارند، اشتغال ذهنی داشته باشند. این امر اغلب به شکل نیاز به توجه و تحسین دائمی نمود مییابد. ممکن است انتظار داشته باشند که با هیاهوی بسیار از آنها استقبال به عمل بیاید و هرگاه دیگران به آنچه آنها دارند غبطه نخورند متعجب میشوند. آنها ممکن است با فریبندگی زیاد همواره در جستجوی تعریف و تحسین باشند. در انتظار غیرمنطقی این افراد از رفتار بسیار خوب و خاص دیگران، یک حس استحقاق وجود دارد (ملاک ۵). آنها انتظار دارند نیازهایشان برآورده شوند و در غیر این صورت متحیر یا خشمگین میشوند. برای مثال، ممکن است فکر کنند که مجبور نیستند در صف بایستند و حق تقدم آنها چنان مهم است که دیگران یک باید تسلیم خواست آنها شوند و بنابراین هرگاه دیگران در «کارهای خیلی مهم آنها» همکاری نکنند عصبانی خواهند شد. این احساس محق بودن همراه با فقدان حساسیت نسبت به خواستها و نیازهای دیگران ممکن است به بهرهکشی آگاهانه یا ناخواسته از دیگران بیانجامد (ملاک ۶). آنها انتظار دارند هر آنچه را میخواهند و یا احساس میکنند که نیاز دارند، به دست آورند قطعنظر از اینکه این امر چه معنایی برای دیگران ممکن است داشته باشد. برای مثال، این افراد انتظار فداکاری زیاد از دیگران دارند و ممکن است کارهای زیادی به عهده دیگران بگذارند بدون توجه به تأثیری که این امر بر زندگی آنها میگذارد. آنها به شرطی مایل به برقراری روابط دوستانه یا عاشقانه هستند که به نظرشان شخص مورد آنها را به هدفهایشان نزدیک میکند و یا عزتنفس آنها را تقویت کند. این افراد اغلب امتیازهای ویژه یا منابع زیادی را غصب میکنند چون معتقدند که به دلیل استثنایی بودن شایستگی آنها را دارند. ( انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۰)
افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته معمول فاقد حس همدلی بوده و در تشخیص خواستهها، تجربههای ذهنی و احساسات دیگران مشکل دارند (ملاک ۷). ممکن است بر این باور باشند که دیگران کاملاً دغدغه رفاه آنها را دارند. آنها مایلاند در مورد دغدغههای خود بهطور مفصل و نامناسبی بحث کنند، درحالیکه نمیتوانند درک کنند که دیگران نیز ممکن است احساسات و نیازهایی داشته باشند. اغلب با اشخاصی که دربارۀ مسائل و دغدغههای خود صحبت میکنند، بهگونهای تحقیرآمیز و با بیصبری برخورد میکنند. این افراد اغلب از آزاری که گفتههایشان ممکن است بر دیگران تحمیل کند غافلاند (مثلاً مکرراً به معشوق و یا معشوقهی قبلی خود میگویند که «حالا یک رابطه جاودانی دارم»، یا در برابر فردی بیمار در مورد سلامتی خود لاف میزنند). وقتیکه نیازها، خواستهها یا احساسات دیگران را تشخیص میدهند، بهگونهای اهانتآمیز آنها را نشانه ضعف یا آسیبپذیری میدانند. کسانی که با افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته در ارتباطند، معمول در آنها سردی هیجانی و فقدان علاقه متقابل مییابند. (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۱-۶۷۰)
این افراد اغلب به وضعیت دیگران غبطه میخورند یا معتقدند که دیگران غبطۀ وضعیت آنها را میخورند (ملاک ۸). آنها معمول به موفقیتها یا دارائیهای دیگران غبطه میخورند و احساس میکنند که خودشان شایستگی بیشتری برای آن نوع پیشرفتها، تحسینها یا امتیازها دارند.آنها بهشدت کارهای دیگران را بیارزش میکنند، بهویژه هنگامیکه دیگران به خاطر دستاوردهایشان مورد قدرانی یا تشویق و تمجید قرار گیرند. رفتارهای غرورآمیز و متکبرانه، مشخصه این افراد است. آنها اغلب نگرشهای متکبرانه، تحقیرکننده و رئیسمأبانه دارند (ملاک ۹). بهعنوانمثال فرد مبتلا به این اختلال ممکن است از کودنی یا گستاخی یک مستخدم دستوپا چلفتی شکایت کند و یا با قضاوتی تحقیرآمیز از پزشک، ارزیابی پزشکی را متوقف سازد (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۱).
ویژگیهای همراه که از تشخیص حمایت میکنند:
آسیبپذیری عزتنفس، افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته را نسبت به «آسیب» ناشی از انتقاد یا شکست خیلی بسیار حساس میکند. انتقاد باعث میشود که آنها احساس تحقیر، سرافکندگی، پوچی و نهی بودن نمایند اگرچه ممکن است به روی خود نیاورند. آنها ممکن است با تکبر، خشم و حمله متقابل واکنش نشان دهند. چنین تجربههایی اغلب به انزوای اجتماعی یا ظاهری متواضع میانجامد تا شاید خودبزرگبینی را پنهان کرده و از آن محافظت کند. در این افراد روابط بین فردی معمول به علت مشکلات ناشی از احساس استحقاق، نیاز به تحسین و عدم توجه نسبی به حساسیتهای دیگران آسیب میبیند. اگرچه جاهطلبی تکبرآمیز و اعتمادبهنفس ممکن است به پیشرفت و توانایی زیاد منجر گردد، ولی عملکرد فرد به علت عدم تحمل انتقاد یا شکست مختل میشود. گاهی ممکن است کارکرد شغلی خیلی پایین آید و این بازتاب عدم اشتیاق فرد برای خطر کردن در موقعیتهای رقابتی یا سایر موقعیتهایی باشد که در آنها امکان شکست وجود دارد. احساسهای مستمر شرم و خودانتقادگری همراه آن ممکن است با انزوای اجتماعی، خلق افسرده و اختلال افسردگی عمده یا افسرده خویی در ارتباط باشند. برعکس، دورههای پایدار خودبزرگبینی ممکن است با خلق هیپومنیک مرتبط باشند. اختلال شخصیت خودشیفته همچنین با بیاشتهایی عصبی و اختلالهای مرتبط با مواد (بهویژه مرتبط با کوکائین) مرتبط است. اختلالهای شخصیت نمایشی، مرزی، ضداجتماعی و پارانویایی ممکن است با اختلال شخصیت خودشیفته مرتبط باشند(انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۱).
انواع شخصیت خودشیفته
میلون و همکارانش (۲۰۰۰) با توجه به این نکته که در تعریف اختلال شخصیت خودشیفته انواع رفتارها گنجانده شده است، چند تیپ فرعی را برای آن مطرح کردند که عبارتند از: خودشیفته نخبهگرا، عاشقپیشه، غیراخلاقی و جبرانی. نخبهگرایان احساس افتخار و قدرت میکنند و دوست دارند مقام و موفقیتهای خود را به رخ دیگران بکشند. نخبهگرا معمول در حال پیشرفت است و بهشدت به ارتقای مرتبه خود مشغول است و میکوشد موقعیت خاصی را برای خود فراهم نموده و از هر فرصتی برای مشهور شدن استفاده کند.
خودشیفته عاشقپیشه دوست دارد از لحاظ جنسی اغواگر باشد، بااینحال، از صمیمت واقعی اجتناب میکند. اینگونه افراد خیلی دوست دارند افراد سادهلوح و از لحاظ هیجانی نیازمند را وسوسه کنند و آنها را طوری به بازی بگیرند که بهطور فریبندهای نشان دهند دوست دارند با آنها رابطه نزدیک داشته باشند؛ بااینحال، تنها علاقه واقعی آنها این است که بهطور موقت از بدن پرحرارت دیگری بهرهکشی کنند.
خودشیفتههای غیراخلاقی از این نظر که بیوجدان، حیلهگر، خودخواه و استثمارگر هستند، خیلی به افراد ضداجتماعی شباهت دارند. حتی وقتیکه معلوم میشود آنها به خاطر انجام دادن رفتار غیرقانونی گناهکار هستند، نگرش بیاعتنایی دارند و طوری عمل میکنند که انگار قربانی را باید به خاطر توجه نداشتن به آنچه رویداده است، سرزنش کرد.
خودشیفتههای جبرانی، منفی گرا هستند و میخواهند احساسات عمیق حقارتشان را خنثی کنند. آنها میکوشند توهمات برتر بودن و استثنایی بودن ایجاد کنند(هالجین و ویتبورن، ۲۰۰۹، ص ۳۲۲).
شیوع شناسی
طبق ویراست پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالت روانی شیوع اختلال شخصیت در دامنهای از ۰ تا ۲/۶ درصد در جمعیتهای نمونه برآورد شده است. همچنین آمده است که ۵۰ تا ۷۰ درصد مبتلایان به این اختلال مرد هستند بنابراین شیوع آن در میان مردان بیشتر از زنان است (انجمن روانپزشکی آمریکا، ۲۰۱۳، ص ۶۷۱).
سنجش و ارزیابی
برای تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته از مصاحبه بالینی و همچنین چندین آزمون استفاده میشود. این بیماران در جلسه مصاحبه پرمدعا و متظاهر و دارای اعتمادبهنفس زیاد به نظر میآیند و حاضر نیستند نقش بیمار را بپذیرند یا آنگونه که از بیمار انتظار میرود رفتار کنند. آنها فکر میکنند تنها هدف جلسۀ مصاحبه تأیید خودبزرگبینی و اهمیت فوقالعادۀ آنهاست و خود را نسبت به دیدگاههای درمانگر بیتفاوت نشان میدهند. مادامیکه درمانگر نقش مورد انتظار آنها را بازی کند او را ایدهآل میدانند اما بهمحض مواجهه با خودبزرگبینیشان، خصوصاً در اوایل درمان، خشمگین شده بهاحتمالزیاد درمان را ترک میکنند. آنها پرسشهای باز پاسخ را دوست دارند چون فرصت تعریف کردن از خود و موفقیتها و ویژگیهای خیالی فوقالعاده خود را پیدا میکنند(اسپری، ۲۰۰۳).
برای تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته از پرسشنامۀ چندوجهی مینه سوتا ۲ (MMPI-2)، پرسشنامه چند محوری بالینی میلون (MCMI-III)، آزمون رورشاخ و تست اندریافت موضوعی (TAT) نیز استفاده میشود.
در (MMPI-2) نیمرخ ۹-۴ یا نمره بالا در مقیاس ۴ بیشترین احتمال را دارد. چون این افراد اغلب فقط روابط سطحی برقرار میکنند نمره پایین در مقیاس ۰ برای آنها قابلتوجه است. چون اغلب نقشهای جنسی کلیشهای را ایفا میکنند نمره آنها خصوصاً مردان در مقیاس ۵ ( مردانگی-زنانگی) پایین است. همچنین چون گرایش به شکاکیت و تحریکپذیری دارند ممکن است در مقیاس ۶ (پارانویا) نیز نمره قابلتوجهی داشته باشند(اسپری، ۲۰۰۳).
در (MCMI-III) نمره بالا در مقیاس ۵ ( خودشیفتگی) مورد انتظار است. مقیاسهای ۴ ( نمایشی)، ۶A (ضداجتماعی) و ۶B ( سادیستی) نیز ممکن است بالا باشند (اسپری، ۲۰۰۳).
همچنین جفری یانگ دو پرسشنامه با تدوین پرسشنامه طرحوارهای یانگ و پرسشنامه سبک فرزندپروری یانگ طراحی کرده است که در تشخیص اختلالات شخصیت از جمله شخصیت خودشیفته کاربرد دارند. افراد خودشیفته در سه مقیاس استحقاق، خویشتنداری مختل و معیارهای سختگیرانه نمرۀ بالا و در بقیه مقیاسها نمره پایین میگیرند.
سبب شناسی و درمان
چه چیزی باعث میشود کودکی در سنین بزرگسالیاش تبدیل به یک شخصیت خودشیفته شود؟ روانشناسان در چارچوب رویکردهای گوناگون درمانی پاسخهای متنوعی به این پرسش دادهاند.
رویکرد روانکاوی
فروید ( ۱۹۱۴/۱۹۷۶) نخستین فرمولبندی شخصیت خودشیفته را توصیف کرد. به باور او ارزیابی خیلی مثبت یا نادرست و مراقب غیرقابل اتکا در اوایل زندگی، رشد علاقه به دیگری را مختل میکند. فروید ادعا داشت که درنتیجۀ این تثبیت یا ممانعت در مرحلۀ خودشیفتگی رشد است که افراد خودشیفته نمیتوانند روابط بلندمدت تشکیل دهند؛ بهعبارتدیگر، علت اختلال شخصیت خودشیفته ارضاء ناکافی نیازهای نارسیستیک طبیعی دوره نوزادی و کودکی است. فرضیه مخالف این است که این اختلال ریشه در ارضاء افراطی نیازهای نارسیستیک در کودکی دارد و به خاطر این تثبیت در رشد طبیعی و کمالیابی فراخود مداخله کرده و منجر به مشکلاتی در تنظیم عزتنفس میشود. باور رایج دیگر آن است که این اختلال از روشهای نادرست والدین یا روابط موضوعی آشفته ناشی میشود. ایمبسی میگوید که این فرضیه سببشناسی مشترک اکثریت اختلالات شخصیت است و در عوض این فرض را مطرح میکند که ناتوانی مراقب در فراهم نمودن تجربههای بهینه خنثیکننده که برای رشد یک خودانگارۀ واقعبینانهتر در کودک ضرورت دارند علت شکلگیری شخصیت خودشیفته است(اسپری، ۲۰۰۳).
یک نظریه مهم دیگر در این سنت درباره اختلال شخصیت خودشیفته از آن هایتز کوهات است. هینز کوهات، نوعی نظریه تحلیل روانی به نام روانشناسی خود را پایهگذاری کرد و آن را در دو کتاب تحلیل خود (۱۹۷۱) و بازسازی خود (۱۹۷۷) شرح داد. به باور او فرد دچار اختلال شخصیت خودشیفته، در ظاهر، خودوالابینی چشمگیر، خودشیفتگی و خیالات مربوط به موفقیت نامحدود را از خود نشان میدهد. امّا این ویژگیها در حقیقت عزتنفسی بسیار شکننده را پنهان میکنند.
کوهات سبکهای والدینی را توصیف میکند که به پرورش شخصیت خودشیفته کمک میکنند. وقتیکه پدر و مادر با احترام، صمیمیت و همدلی به کودک پاسخ میدهند، حس بهنجار ارزش خویشتن را به فرزند خود هدیه میکنند. سردی والدین به شکلگیری مفهوم ناایمنی از خود کمک می-کند. گذشته از این کوهات الگویی را توصیف میکند که در آن کودک بهعنوان وسیلهای برای پرورش عزتنفس والدین ارزشیابی میشود و بر تواناییهای و استعدادهای او تأکید فوق-العاده میشود. در این ذهنیت، کودک درباره هرکدام از نقصهایش شرم عمیقی را احساس میکند؛ بنابراین کوهات این فرضیه را مطرح میکند که دو سبک فرزندپروری خطر خودشیفتگی را افزایش میدهد: سردی هیجانی و تأکید فوقالعاده بر موفقیتهای کودک. تحقیقات جدید حاکی از آن است که افرادی که سطح بالایی از خودشیفتگی دارند گزارش میدهند که در کودکی خود هر دو سبک فرزندپروری را تجربه کردهاند(کرینگ و همکاران، ۲۰۱۲، ص ۴۷۵).
برخلاف کوهوت که افراد شاغل برخوردار از سطوح بالای عملکرد را روانکاوی کرد، کرنبرگ (۱۹۷۵، ۱۹۸۴) مفهومپردازی خود از آسیبشناسی نارسیستی را بر مبنای کار خود با بیماران بستری و سرپایی قرار داد. او خودبزرگبینی و استثمارگری نارسیستی را شاهدی برای خشم دهانی میداند که به باور او نتیجۀ محرومیت هیجانی ناشی از یک مادر بیتفاوت و بهطور نا آشکار کینهتوز است. درعینحال، برخی صفات، استعدادها یا نقشها نوعی احساس خاص بودن برای کودک فراهم میکنند که در جهان بیتفاوتی یا تهدید ادراکشده گریزگاهی هیجانی هست؛ بنابراین، خودبزرگبینی و احساس استحقاق ” خود واقعیای ” را در پناه میگیرند که شکافته شده است- یعنی بیرون از هشیاری است. از نظر کرنبرگ خود واقعی احساس نیرومند اما ناآگاهانه از حسادت، محرومیت، ترس و خشم را در خود دارد. همچنین، کرنبرگ ساختار دفاعی خودشیفته را تا حد قابلتوجهی شبیه شخصیت مرزی میبیند با این تفاوت که «خود» نارسیست یکپارچه اما بهگونهای بیمارگون خودبزرگبین است(اسپری، ۲۰۰۳).
درمان روانکاوی
در چارچوب رواندرمانی روانپویشی چهار رویکرد درمانی برای اختلال شخصیت خودشیفته مطرح شده است که عبارتند از روانکاوی یا روانتحیلگری، رواندرمانی بیانی، رواندرمانی حمایتی و رواندرمانی روانکاوانۀ کوتاهمدت(اسپری، ۲۰۰۳: ۱۵۸).
روانکاوی و رواندرمانی بیانگر. گرچه فروید (۱۹۱۴/۱۹۷۶) دربارۀ درمانپذیری شخصیت خودشیفته خوشبین نبود، کرنبرگ و کوهوت عقیده دارند که افراد خودشیفته، دارای عملکرد بالا برای روانکاوی مناسب هستند. به باور کرنبرگ (۲۰۰۴) هستۀ اختلال از خشم، حسادت و خودکارایی مختل تشکیل شده است، بنابراین مواجهه و تفسیر فعال دفاعهای شخص را پیشنهاد میدهد. کرنبرگ همچنین رواندرمانی بیانگر را بهعنوان دلیلی برای روانکاوی یا رواندرمانی حمایتی مطرح میکند. در رواندرمانی بیانگر تلاش درمانگر متمرکز است بر انتقال منفی که در آن نخستین تجلیات خشم بهطرف درمانگر مورد کاوش و تفسیر قرار میگیرد. در این نوع درمان مکانیسمهای دفاعی جداسازی، فرافکنی و همانندسازی فرافکنانه نیز موردتوجه قرار میگیرند.
از طرف دیگر کوهوت هسته اختلال را رشدنیافتگی خود میداند. به باور او از طی فرایند انتقال که درنتیجه تفسیر همدلانه شکل میگیرد کمبودهای ساختار خود جبران شده و دیگر نیازی به خیالپردازی درباره خود ندارد. پس هدف روانکاوی شخصیت خودشیفته از نظر کرنبرگ ایجاد تغییری قابلتوجه در شخصیت است به گونه_ای که دیگر خشم و حسادت بر فرد غالب نشده و او برای محافظت از خود موضعی انزواجویانه و بینیاز از دیگران اتخاذ نکند؛ اما از نظر کوهوت هدف درمان ساختار ناقص خود و افزایش عزتنفس از طریق انتقال است. مشکل هر دو دیدگاه این است که درمان از یک تا سه جلسه در هفته چندین سال طول میکشد چون هدف تغییر قابلتوجه شخصیت است( اسپری، ۲۰۰۳).
رواندرمانی حمایتی: در این نوع درمان بر اجتناب از کار با انتقال منفی تأکید شده و در عوض بر حمایت از فرد در بسط کارکردها، مهارتها و ظرفیتهای ایگو تأکید میشود. به باور کرنبرگ (۲۰۰۴) در این نوع درمان نسبت به اشکال بیانگر رواندرمانی علائم سریعتر بهبود مییابند. کانتور تسکین علائم و نشانهها را هدف این نوع درمان میداند و میگوید اختلال شخصیت خودشیفته همچنان باقی است اما عواقب ویرانگر آن کاهش مییابد. به باور در این رویکرد درمانی میتوان به شخص خودشیفته آموخت که خودشیفتۀ بهتری باشد. بهعنوانمثال او به شخص خودشیفته نشان میدهد که چگونه خودستایی افراطی به توانایی شخص در دریافت تحسینهای واقعی و خواستنی از جانب دیگران آسیب وارد میکند و بهاینترتیب از خودستایی افراطی او میکاهد(۱۹۹۲، به نقل از اسپری ۲۰۰۳).
رواندرمانی کوتاهمدت مبتنی بر روانکاوی. تا این اواخر باور بر این بود که اختلالات ناشی از نقصان در خود تنها به درمان بلندمدت جواب میدهند. کرنبرگ (۲۰۰۴) برای اختلال شخصیت خودشیفته تا زمانی که برای درمان بلندمدت آمادهشده و انگیزه پیدا میکند، یک مداخله در بحران کوتاهمدت پیشنهاد میدهد. لازاروس و بیندر نیز از رویکردی کوتاهمدت برای افزایش عزتنفس و انسجام نفس فرد بهعنوان آمادگی برای درمان بند مدت سخن میگویند(اسپری، ۲۰۰۳)
کلین نیز درمانی کوتاهمدت برای شخصیت خودشیفته مطرح کرده است که هدفش آمادگی برای درمان بلندمدت نیست. هدف این درمان محدودتر از اصلاح خود است و شامل یادگیری یا آگاهی بیشتر درباره آسیبپذیری خود در برابر شرم، آسیب، ناامیدی و خویشتنداری است؛ بهعبارتدیگر این نوع درمان افزایش توانایی تعدیل هیجانات و احساسات، بهویژه خشم نارسیستی، است. هدف دیگر افزایش توانایی انطباق و سازگاری بیشتر از طریق توجه بیشتر به آن جنبههایی از واقعیت است که پیش از درمان نادیده گرفته میشدند و همین خود پیامدهای مخربی به بار میآورد (۱۹۸۹، به نقل از اسپری، ۲۰۰۳).
گروهدرمانی
از گروهدرمانی نیز برای درمان اختلال شخصیت خودشیفته استفادهشده است. این گروهدرمانیها بیشتر مبتنی بر رویکردهای روابط موضوعی یا روانشناسی خود هستند. برخی از ویژگیهای درمان گروهی به آن در درمان شخصیت خودشیفته کارای خاصی میبخشند: اول اینکه، پسخوراندهای همگروهها بیشتر از درمانگر برای درمانجو پذیرفتنی است. دوم اینکه، انتقال در درمان گروهی بهاندازه درمان فردی شدید نیست. همچنین به خاطر دلبستگیهای مثبت فرد در گروه و دقت نظر اعضاء گروه دربارۀ احساسات انکار شدۀ بیمار بینش یابی او دربارۀ این احساسات بیشتر امکان میپذیرد. سوم اینکه، عضویت در گروه سه نیاز خاص درمانجو را برآورده میکند: بازنمایی نیازها، موضوعاتی برای آرمانیسازی و فرصتهایی برای روابط با همسالان. همچنین گروه فرصتهایی را برای تقویت ظرفیت همدلی با دیگران، عزتنفس و انسجام نفس فراهم میآورد.
بااینهمه مشکلی که درباره گروهدرمانی نیز مانند درمان فردی اختلال شخصیت خودشیفته وجود دارد ریزش یا ترک پیش از موعد درمان توسط بسیاری از اعضاء گروه است، رقمی که شاید تا ۵۰ درصد نیز برسد. به همین دلیل آلونزو پیشنهاد میدهد که بین جلسات گروه جلسات فردی برای کمک به افراد در جهت ادامه درمان برگزار شود (اسپری، ۲۰۰۳).
رویکرد زیستی –اجتماعی
از دیدگاه میلون و اورلی (۱۹۸۵) اختلال شخصیت خودشیفته در درجه اول ناشی از عوامل محیطی است چون نقش عوامل زیستی آشکار نیست. مهمترین عوامل محیطی عبارتند از افراط والدین و اغراق آنها در مثبت ارزیابی کردن کودک، رفتار استثمارگرانه آموختهشده و موقعیت تکفرزندی. طبق این دیدگاه کودکان تحت تأثیر توجه و حمایتی که از والدین دریافت میکنند به این نگرش میرسند که محور جهان هستند و چرخ جهان برای آنها میچرخد؛ بنابراین در نگرش خود بسیار خودمدار شده و در ابراز علاقه و عاطفه خودشیفته خواهند شد. با ورود به جامعه آنها همان توجه و تحسینی را که در خانواده خود دریافت میکردند از دیگران انتظار آن را دارند و اگر آن را دریافت نکنند از فنون استثمارگرانه برای کسب آن بهره میگیرند. درنتیجه بعد از مدتی مهارت خاصی در استفاده از این فنون به دست میآورند. همزمان آنها به این باور میرسند که دیگران پست، ضعیف و قابل بهرهکشی هستند. میلون و همکارانش باور دارند که کودکانی که تنها فرزند خانواده هستند بیشتر در این موقعیت قرار میگیرند (اسپری، ۲۰۰۳).
رویکرد بین فردی
از دیدگاه رویکرد میان فردی نیز شکلگیری شخصیت خودشیفته معلول دریافت توجه و علاقه مثبت نامشروط و بدون ابراز صادقانه درونیات خود است. درنتیجه شخص خودشیفته از یکسو به این نتیجه میرسد که خاص و بیهمتاست و از طرف دیگر یاد میگیرد نسبت به نیازها و دیدگاههای دیگران غیر حساس و بیتوجه باشد چون والدین او چنین توجهی را از او انتظار نداشتهاند. از طرف دیگر در این شرایط شخص هیچگونه آمادگیای برای انتقادپذیری ندارد و دریافت هرگونه انتقادی به معنای از دست رفتن آن موقعیت ممتاز و مغایر با آن چیزی است که شخص تجربه کرده است؛ بنابراین شخص نسبت به انتقاد و بیتوجهی بسیار حساس و آسیبپذیر میشود(بنجامین ۱۹۹۶، به نقل از اسپری ۲۰۰۳).
درمان بین فردی برای اختلال شخصی خودشیفته توسط بنجامین (۱۹۹۳، ۱۹۹۶) مطرح شده است. هدف نوع این درمان گسترش مشارکت، تسهیل یادگیری دربارۀ الگوهای ناسازگار و ریشههای آنها، متوقف کردن این الگوها، تقویت اراده برای تغییر و تشویق کارآمد یادگیری الگوهای جدید است.
مؤلفۀ مهم این نوع درمان همدلی است. به باور بنجامین تسهیل مشارکت ریشه در همدلی پایدار و مناسب درمانگر با درمانجو دارد. همدلی پایدار تأیید و تسکین لازم برای یادگیری تنظیم خود فراهم میکند. وقتی این افراد بازتاب درستی از خود تجربه میکنند میتوانند این تأیید همدلانه خود را درونسازی کنند. زوجدرمانی و ایفای نقش نیز در تقویت همدلی مؤثر است. بنجامین تأکید دارد که هنگام ایفای نقش استفاده درست و ملایم از واژگان و ساختار زبان مراجع ضروری است، بازتاب نادرست ممکن است خشم و دوریگزینی را به دنبال داشته باشد.
بعد همه دیگر درمان این است که درمانجو یاد بگیرد خطاهای خود را پذیرفته و تحمل کند. درمانگر از این نظر میتواند الگوی خوبی برای او باشد به این صورت که خطاهای خود مانند لغزش کوچک و موقتی در درک او را بپذیرد. همچنین درمانجو باید تشخیص و توقف الگوهای استحقاق، خودبزرگبینی و حسادت به موفقیتهای دیگران را بیاموزد. برای تحقق این هدف از مواجهه ملایم در چارچوب حمایت قوی استفاده میشود. درمانگر برای چنین منظوری باید بر هنر ظریف پیش بردن مرزهای آگاهی بدون ویران کردن رابطۀ درمانی مسلط باشد. زوجدرمانی در تشخیص و توقف الگوهای ناسازگار مفید است (بنجامین ۱۹۹۶، به نقل از اسپری ۲۰۰۳).
مدل شناختی –اجتماعی
کارولین مورف و فردیک رودوالت (۲۰۰۱) مدلی برای اختلال شخصیت خودشیفته طرحریزی کردند که بر پایه دو عقیده بنیادی استوار است: اول اینکه اشخاص دچار این اختلال عزتنفس شکننده دارند که تا حدودی به این علّت است که سعی میکنند باور استثنایی بودن خود را حفظ کنند و دوّم اینکه، اهمیت تعاملات بین شخصی برای آنها به خاطر کمک به عزتنفس است نه به خاطر دست یافتن به نزدیکی و صمیمیت؛ بهعبارتدیگر، آنها در بند هدف حفظ تصویری با شکوه از خودشان هستند و این هدف بر تجارب آنها سایه میافکند. کارهای مورف و رودوالت از این حیث که آنها مطالعات آزمایشگاهی و پژوهشی طراحی کردهاند تا فرآیندهای شناختی، هیجانی و بین شخصی مرتبط با اختلال شخصیت خودشیفته را تبیین کنند، بسیار جالب است( کرینگ و همکاران، ۲۰۱۲: ۴۷۵).
مورف و رودوالت برای ارزیابی این عقیده که اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته سعی میکنند باورهای خودبزرگبینانه را حفظ کنند، سوگیریهای این افراد در شیوه ارزیابی خودشان را در موقعیتهای مختلف بررسی میکنند. برای مثال، در مطالعات آزمایشگاهی، اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته جذابیت خود برای دیگران را بیشازحد و کمکهایشان به فعالیتهای گروه را زیادی برآورد میکنند. مثلاً با خود میگویند « دیگران قطعاً به من حسادت میکنند. من مسئول بیشترین سهم از پیشرفت ما در اینجا بودهام.» در برخی مطالعات، پژوهشگران به آزمودنیها پسخوراند دادند که آنها در کاری موفق بودهاند (بدون توجه به عملکرد واقعیشان)، سپس از آنها خواستند دلایل موفقیتشان را ارزیابی کنند. در این نوع مطالعات، اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته، موفقیت را به تواناییهای خود نسبت دادهاند نه به شانس یا اتفاق؛ بنابراین مجموعهای از مطالعات حاکی از آن است که اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته سوگیریهای شناختی دارند که به حفظ باورهای خودبزرگبینی کمک میکنند.
مورف و رودوالت برای ارزیابی اینکه اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته عزتنفس شکننده دارند یا نه مطالعات مربوط به میزان وابستگی عزتنفس آنها به پسخوراند بیرونی را بررسی کردند. برای مثال وقتی بهدروغ گفته میشود که آنها در یک آزمون هوش شکستخوردهاند، بسیار بیشتر از دیگران واکنشپذیری نشان میدهند؛ همچنین، وقتیکه گفته میشود در کاری موفق شدهاند، بازهم واکنش بیشتری نشان میدهند. مورف و رودوالت استدلال میکنند که این آسیبپذیری عزتنفس آنها در برابر پسخوراند بیرونی از تلاش آنان برای حفظ تصوری کاذب درباره خودشان نشئت میگیرد.
بر طبق این نظریه، وقتیکه اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته با دیگران تعامل میکنند، هدف اصلی آنان حمایت از عزتنفسشان است. این هدف به چند طریق بر طرز رفتار آنها به دیگران تأثیر میگذارد، اما با گذشت زمان، دیگران فخرفروشی مکرّر را منفی تعبیر میکنند. دوم اینکه، وقتی کسی دیگر که در کاری که با عزتنفس ارتباط دارد بهتر از آنان عمل میکند، وجهه آن شخص را خراب خواهند کرد، حتی اگر او مجبور شود با وجهه آنها نیز همین کار انجام دهد؛ یعنی، تحسین شدن یا دست یافتن به موفقیت رقابتی، برای آنها مهمتر از صمیمی بودن با دیگران است. این چارچوب، درک علت این موضوع را آسان میکند که چرا اشخاص دچار اختلال شخصیت خودشیفته کارهای میکنند که باعث سردی و بیزاری دیگران میشود؛ علاقه اصلی آنها « بردن » است، نه دستیابی به صمیمیت و حفظ آن( کرینگ و همکاران، ۲۰۱۲، ص ۴۷۶).
رویکرد شناختی- رفتاری
بک، بنیانگذار رویکرد شناخت درمانی، فریمن، دیویس و همکارانشان کتابی مفصل و عمیق درباره شناخت درمانی اختلالات شخصیت نگاشته و فصلی از آن را به اختلال شخصیت خودشیفته اختصاص دادهاند. (۲۰۰۴) از دیدگاه آنها اختلال شخصیت خودشیفته ریشه در ترکیبی از طرحوارهها درباره خود، جهان و آینده دارد. طرحواره اساسی این افراد «برتر یا خاص بودن خود» است که درنتیجه دریافت تحسین و توجه افراطی از والدین و دیگر افراد مهم زندگی کودک شکل میگیرد. درنتیجه این تجربیات شخص به این باور میرسد که بسیار مهم و بیهمتاست. جالب آنکه از این دیدگاه طرحواره خاص دیدن خود درنتیجه تجربه طرد شدن، محدودیت، کمبود و محرومیت نیز شکل میگیرد.
از این دیدگاه درمان مبتنی بر سه شرط است: شکلگیری یک رابطۀ کاری مبتنی بر مشارکت، آشناسازی مراجع با نظریۀ شناختی و الگوی درمان، توافق بر سر اهداف درمان. برخی خصوصیات شخصیتهای خودشیفته از جمله باور عمیق آنها به استثنایی و برتر بودن خود، برقراری رابطه مشارکتآمیز با آنها را برای درمانگر دشوار میکند. از دیدگاه بک و همکارانش تثبیت و حفظ محدودیتها و چارچوب درمان ضروری است چون به درمانگر اجازه میدهد به شیوۀ مؤثرتری دغدغههای مهم و نارسیستی شخص را هدف قرار دهد. از این دیدگاه نیز توصیه میشود که درمانگر میتواند از حب نفس یا علاقۀ شخص خودشیفته به خود برای مقابله با رفتارهای ناکارآمد او استفاده کند(بک و همکاران، ۲۰۰۴).
ازآنجاکه آشکارسازی نقصها و ضعفها برای شخصیت خودشیفته دشوار است در اوایل درمان استفاده از مداخلات رفتاری آسانتر است چون نسبت به بسیاری از فنون شناختی خودافشایی کمتری نیاز دارند. در درمان شناختی رفتاری بهتناوب روی هر یک از این اهداف تمرکز میشود: افزایش مسئولیتپذیری در قبال رفتارهای خود، کاهش تحریفهای شناختی و احساسات کژکارکرد مانند واکنشهای خشمگینانه، رشد باورها و نگرشهای سالمتر. دشواری کار درمان برای این افراد یافتن روش مناسب برخورد با سه ویژگی مهم آنهاست: خودبزرگبینی، حساسیت افراطی نسبت به انتقاد و فقدان یا کمبود همدلی. تکنیکهای شناختی در بازنگری تحریفهای موجود در خودنگری آنها بهویژه تفکر دوقطبی یا سیاه-سفید نگری آنها مفید هستند(بک و همکاران، ۲۰۰۴).
در برخورد با حساسیت افراطی این افراد میتوان از روش حساسیتزدایی منظم یا وارونهسازی نقشها استفاده نمود. برای درمان کمبود همدلی نیز از تکنیکهای متفاوتی استفاده میشود. بعد از آشکارسازی این کمبودها و آوردن آنها پیش توجه بیمار طرحوارههای هیجانی مرتبط با احساسات و واکنشهای دیگران، از طریق فنون ایفای نقش و بهویژه وارونهسازی نقش، فعال میشوند. سپس دربارۀ روشهای متفاوت ارتباط با دیگران بحث میشود و باورهای جدیدی مانند « احساسات دیگران نیز اهمیت دارد» شکل میگیرند. استفاده از دیگر افراد مهم برای فرد در جلسات درمان هم برای تمرین و تقویت همدلی و تسریع تغییرات موردنظر مفید بوده است و هم به همان فرد مهم کمک کرده است که با فرد خودشیفته راحتتر و کارآمدتر کنار بیاید.
به باور بک بهترین پیشبینهای میزان موفقیت رفتاردرمانی شناختی برای شخصیت خودشیفته عبارتند از درجۀ خودشیفتگی مراجع، توانایی مقاومت درمانگر در برابر درخواستهای تأیید و برخورد ویژه از طرف مراجع. درنهایت آنچه موفقیت درمان را تضمین میکند عبارت است از برقراری یک رابطه درمانی مشارکتآمیز، تعیین و حفظ محدودیتها و چارچوب درمان، فعالسازی و تغییر طرحوارههای مرتبط با خودبزرگبینی بینی، حساسیت افراطی و کمبود همدلی و تعدیل رفتارها و عواطف همراه این طرحوارهها(بک و همکاران، ۲۰۰۴).
طرحواره درمانی
طرحواره درمانی شکل بسط یافته شناخت درمانی برای اختلالات مزمن و دشوار مانند اختلالات شخصیت است که توسط جفری یانگ (۱۹۹۹) مطرح شد. « این درمان عناصری از مکاتب شناختی- رفتاری، دلبستگی، گشتالت، روابط موضوعی، سازهگرایی و روانکاوی را در یک الگوی مفهومی و درمانی غنی ترکیب کرده است.»( یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ص ۱)
طرحواره درمانی شامل تعیین طرحوارههای ناسازگار اولیه بهعنوان هسته آسیب و طراحی فنون مداخله خاص برای تعدیل یا تغییر آنهاست. یانگ و همکارانش دراینباره میگویند « نخستین هدف طرحواره درمانی آگاهی روانشناختی است. درمانگر به بیمار کمک میکند طرحوارههای خود را بشناسد و از خاطرات کودکی، هیجانات، احساسات بدنی، شناختها و سبکهای مقابلهای مرتبط با آنها آگاه شود. وقتی بیماران طرحوارهها و سبکهای مقابلهای خود را درک کنند میتوانند کنترل پاسخهای خود را شروع کنند. آنها میتوانند در مورد طرحوارهها بهکارگیری اراده آزاد خود را افزایش دهند» ( یانگ و همکاران، ۲۰۰۳، ص ۲۹).
هدف نهایی طرحواره درمانی نیز بهبود طرحواره است. چون طرحواره از مجموعهای خاطرات، هیجانات، احساسات بدنی و شناختها تشکیل شده است، بهبود طرحواره شامل تضعیف همۀ اینهاست: شدت خاطرات مرتبط با طرحواره، نیروی هیجانی طرحواره، توان احساسات بدنی و شناختهای ناسازگار. طرحواره درمانی تغییر رفتار را نیز شامل میشود چون بیماران یاد میگیرند که الگوهای سازگار رفتار را جایگزین سبکهای مقابلهای ناسازگار بکنند. یک طرحواره هیچگاه از بین نمیرود اما وقتی طرحوارهای درمان میشود فعال شدن آن دشوار میشود، وقتی فعال میشود تجربه آن کمتر مقهور کننده است و بیمار سریعتر از دست آن رهایی مییابد( یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
بنابراین طرحواره درمانی مداخلات شناختی، عاطفی و رفتاری را در بردارد و خود رابطه درمانی نیز بعد چهارم آن است. بازسازی شناختی که عامل تعدیل طرحوارههای ناسازگار نیز میشود، استراتژی شناختی مهمی است که با تمرینهای ذهنی، مواجهه همدلانه تکالیف خانگی و باز والدینی محدود ترکیب میشود(یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
یک مفهوم مهم در طرحواره درمانی که یانگ آن را « احتمالاً دشوارترین بخش طرحواره درمانی برای توضیح» میداند ذهنیتهای طرحوارهای است. ذهنیتهای طرحوارهای پاسخهای مقابلهای-سازگار و ناسازگار- و حالات هیجانی لحظهبهلحظهای هستند که همۀ ما تجربه میکنیم. اغلب ذهنیتهای طرحوارهای تحت تأثیر موقعیتهای زندگی که نسبت به آنها حساسیت فوقالعاده داریم ( دکمههای هیجانی ما) برانگیخته میشوند. در هرلحظه خاص از زمان برخی از طرحوارهها یا اعمال طرحوارهای ما (از جمله پاسخهای مقابلهای ما) غیرفعال و برخی دیگر تحت تأثیر رویدادهای زندگی فعال هستند و بر خلق و رفتار ما تسلط دارند. ذهنیت غالب ما در هرلحظۀ خاص از زمان « ذهنیت طرحوارهای» نامیده میشود. وقتی پاسخهای مقابلهای یا طرحوارههای ناسازگار خاص بهصورت هیجانات پریشانکننده، پاسخهای اجتنابی یا رفتارهای خود آسیبرسان فوران کرده و کنترل عملکرد فرد را به دست میگیرند یک ذهنیت طرحوارهای کژکارکرد فعال شده است. در فرایند طرحواره درمانی به بیمار کمک میشود که از ذهنیتهای کژکارکرد به ذهنیتهای سالم تغییر ذهنیت دهد(یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).
مهمترین طرحوارههای ناسازگار دخیل در شخصیت خودشیفته عبارتند از:
استحقاق: باور بیمار به برتری خود بر دیگران و ملزم نبودن به رعایت معیارها و هنجارهای حاکم بر تعاملات اجتماعی رایج
محرومیت هیجانی: باور بیمار به اینکه دیگران نیازهای او به حمایت هیجانی را برآورده نمیکنند.
نقص/ شرم: باور به اینکه شخص بد، ناقص، دوستنداشتنی و از جهات مهمی بیاهمیت است.
از دیدگاه این رویکرد محیط کودکی در شکلگیری اختلال شخصیت خودشیفته نقش شایانی دارد. چهار ویژگی مشترک محیط کودکی بیماران خودشیفته عبارتند از تنهایی و انزوا؛ محدودیتهای مختل یا ناکافی؛ سابقه سوءاستفاده یا بهرهکشی؛ پذیرش و تأیید مشروط. درنتیجه این وضعیت سه ذهنیت طرحوارهای کژکارکرد بر شخص خودشیفته غالب میشود که مهمترین آنها عبارتند از
ذهنیت کودک تنها
آسیبپذیری بیماران خودشیفته در این ذهنیت نهفته است. در این ذهنیت بسیاری از آنها احساس کودکان تنهایی را دارند که تنها زمانی باارزش هستند که باعث سربلندی والدین خود شوند. آنها از نظر هیجانی تنها هستند و اجازۀ بیان امیال و نیازهای طبیعی خود به محبت و پذیرش نامشروط را نیافتهاند. آنها به خاطر نیازهای هیجانی خود احساس شرم میکنند اما برای موفقیتهای که از آنها انتظار میرود تحسین میشوند. فقدان هماهنگی، همدلی و توجه و محبت واقعی در کودکی موجب میشود این افراد بدون ظرفیت و آمادگی برای روابط مؤثر و رضایتبخش با دیگران بزرگ شوند و بنابراین همواره احساس تنهایی کنند. (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳)
ذهنیت خود بزرگساز
خود بزرگسازی ذهنیت غالب شخصیت خودشیفته است در این ذهنیت بیمار رفتارها و احساساتی مانند استحقاق، طلبکاری، کنترلکنندگی، توجه خواهی، تأیید خواهی، خردهگیری و سوءاستفاده از دیگران از خود نشان میدهد. در این ذهنیت شخص به دنبال جبران افراطی طرحوارههای محرومیت هیجانی و احساس نقص/شرم است و فعالانه تلاش میکند از احساسات بنیادی شرم و بیاعتمادی که با ذهنیت دیگرش یعنی ذهنیت کودک تنها مرتبط هستند اجتناب کند. در واقع این احساسات ناشی از نیازهای برآورده نشده پذیرش و علاقۀ نامشروط در کودکی هستند. (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳)
ذهنیت خود تسکیندهنده بیتفاوت
شخصیتهای خودشیفته وقتی با دیگران هستند معمول در ذهنیت خود بزرگساز قرار دارند. وقتی تنها هستند و نمیتوانند تحسین کسی را برانگیزند به ذهنیت کودک تنها درمیآیند، اما ازآنجاکه احساسات ناشی از ذهنیت کودک تنها بودن یعنی شرم و محرومیت هیجانی دردناک هستند و تحمل آنها دشوار است، این افراد به فعالیتهایی میپردازند که این احساسات را تسکین میدهد یا ذهنشان را از آنها برگردانده و معطوف چیز دیگری میکند، در غیر این صورت احساس تنهایی، پوچی، ملال و افسردگی به آنها دست میدهد؛ بنابراین برای رهایی خود از ذهنیت کودک تنها به ذهنیت خود آرامبخش جدا تغییر ذهنیت میدهند. این ذهنیت اشکال متفاوتی به خود میگیرد اما همه معرف مکانیسمهای گوناگون طرحواره اجتناب هستند. معمول افراد در این ذهنیت خود را با رفتارهای اعتیادی و اجبارگونه مشغول میکنند. مصرف مواد، قماربازی، پرداختن به پورنوگرافی، جستجو در اینترنت، خوردن و اشتغال مداوم به کار نمونههایی از این رفتارها هستند( بهاری، ۲۰۱۲).
یانگ و همکارانش (۲۰۰۳) پروتکل درمانی مفصلی برای اختلال شخصیت خودشیفته طراحی کردهاند. هدف اولیه ایجاد ذهنیت بالغ سالم است که درمانگر الگوی آن است. درمانگر برای ذهنیت کودک تنها مجدداً والدینی میکند (باز والدینی) و با ذهنیتهای خودبزرگساز و خودتسکین دهنده بیتفاوت میجنگد. هدف افزایش حساسیت فرد و کاهش اجتناب و جبران افراطی از جانب اوست. چکیده این رویکرد درمانی به این صورت است:
رویکرد باز والدینی محدود. کنترل لحظهبهلحظۀ تجارب بین فردی ( انتقال و انتقال متقابل) مرتبط با اهداف درمانی بیمار و واردکردن آنها به حیطۀ آگاهی از طریق استفاده از مواجهۀ همدلانه. خود افشاگری درمانگر میتواند در ایجاد همدلی و هماهنگی کمککننده باشد(بهاری، ۲۰۱۲) شخص باید بهجای تنهایی احساس کند که درک میشود.
برخورد با ذهنیت خودبزرگساز. وقتی کودک تنها بهتدریج توجه و محبت دریافت میکند، باید پیوسته با رفتارهای نادرست بیمار برخورد شده و به او یادآوری شود که اگر سبک بین فردی نامناسب و رفتارهای تعدی آمیزش را با افراد محبوب، همکاران، درمانگر و بهطورکلی دیگران متوقف نکند با چه پیامدهای ناخوشایندی مواجه میشود.
باید به بیمار کمک نمود که در ذهنیت خود آرامبخش تنها به رفتارهای اجتنابی و اعتیادی ناسازگار روی نیاورد و محبت، خود بیانگری و تجربه احساسات را جایگزین آنها کند.
بهطورکلی میتوان گفت درمانگر به بیمار کمک میکند روابط صمیمی و اصیلی را ابتدا با خود او و بعد با دیگر افراد مهم برقرار کند. وقتی کودک تنها محبت و همدلی دریافت کند دیگر نیاز ندارد که تحسین و تمجید یا بیاحساسی را جایگزین محبت کند و لازم نیست به شیوهای خودخواهانه و تحقیرآمیز با دیگران برخورد کند؛ بنابراین بهتدریج حالات خودبزرگساز و خودتسکین دهند بیتفاوت ضعیف و کمرنگ میشوند؛ بنابراین تمرکز درمان بر برقراری روابط صمیمی است.
نتیجهگیری
بهطورکلی میتوان گفت در سببشناسی اختلال خودشیفته دو عامل شایع تشخیص داده شده است. اول اینکه، والدین این افراد فرزندان خود را در حد پرستش دوست دارند. ارزیابی آنها از عملکرد فرزندشان اغراقآمیز بوده و دائماً همراه با احساس واقعی آن را تکرار میکنند در حقیقت تمام والدین تصور میکنند فرزند آنها عالی و متفاوت با سایر کودکان است، اما والدین شخصیتهای خودشیفته نمیتوانند به کودکان خود بیاموزند که هر انسانی قابلیت آسیبپذیری، نقص نسبی و خطا را دارد. همچنین این دسته از والدین قادر نیستند کودک را در جریان نیازها و خواستههای مختص به خود بگذارند، ازاینرو به کودک اجازه میدهند باور کند که دیگران صرفاً با هدف تأیید بزرگی و توجه به نیازهای اوست که در این دنیا وجود دارند. کودک به شنیدن تعریف و تمجید همیشگی اطرافیان وابسته میشود تا حدی که ارزیابیهای غیرواقعی والدینش را در وجود خود نهادینه میسازد. در واقع او با پا گذاشتن به سنی بلوغ و بزرگسالی از بقیه انتظار دارد همان روش والدینش (یعنی تعریف و تمجید بیقیدوشرط) را ادامه دهند.
نقطه مقابل روش تربیتی فوق نیز مشکلساز است به آن صورت که خودشیفتگی جبرانی را به بار میآورد. در این ذهنیت شخص سعی میکند خشونت یا بیتوجهیای را که در دوران کودکیاش دیده جبران کند. در چنین مواردی، کودک آنچنان حس بدی نسبت به خود دارد که یا دچار یأس شدید (یا همان افسردگی حاد) شده یا به خیالپردازی اغراقآمیز درباره خودش میپردازد. بهعنوان کودکی که دائماً مورد خشونت یا بیتوجهی عاطفی قرارگرفته و یا تحقیرشده، پناه بردن به خودشیفتگی جبرانی در واقع بهطور کامل سازگار پذیر و مناسب به نظر میرسد. مشغول شدن به این رویکرد (که شامل انکار و رؤیاپردازی بزرگ نمایانه است) فرصتی است تا شخص بزرگسالی که در کودکی بدرفتاری و بیتوجهی دیده بتواند با حس درونیاش که واقعیتی تلخ برای او بهحساب میآید مقابله کند. در حقیقت تا زمانی که این کودک (که یاد گرفته رویکرد جبرانی و محافظت از خود را در پیش بگیرد) به سن بلوغ میرسد، شخصیت خودشیفته جبرانی در او نقش بسته و به جزء ناخودآگاه وجودش مبدل گشته است.
درباره مبتلایان به اختلال شخصیت بهطورکلی دو درمان کوتاهمدت و بلندمدت قابلاجراست درمان کوتاهمدت بحرانمدار است یعنی بر تسکین علائمی مانند اضطراب، افسردگی یا علائم جسمانی مرتبط با آسیب نارسیستی تمرکز دارد. در واقع این درمان علائم ناشی از نگرش و منش نارسیستی را تخفیف میدهد و اختلال شخصیت را درمان نمیکند اما هدف کلی درمان بلندمدت بازسازی شخصیت است. البته تحقق چنین هدفی مستلزم اهداف جزئیتر و روشنتر نیز هست که برخی از آنها عبارتند از تقویت همدلی، کاهش خشم و تحریفهای شناختی.
به دلیل فقدان همدلی و تمایل طبیعی به کم ارزشسازی دیگران رواندرمانی این افراد بسیار خستهکننده است. منش آنها، برخورد تحقیرآمیزشان با دیگران و زیادهخواهیشان تمایل طبیعی درمانگر به همدلی را نیز تحلیل میبرد. رواندرمانگران درباره انتخاب یکی از دو تکنیک مواجهه یا بازتاب اختلافنظر دارند بعضی هم معتقدند که هر درمانگر باید بتواند از هر دو تکنیک استفاده کند. بهطورکلی در شخصیتهای خودشیفته دارای عملکرد بالا اگر درنهایت احساس استحقاق جای خود را به الگوپذیری بدهد از رواندرمانی نتیجه بهتری میگیرند؛ اما شخصیتهای خودشیفته دارای عملکرد پایین منابع شخصیتی و مهارتهای ارتباطی لازم برای تغییر را ندارند و ممکن است زود به جلسات درمانشان پایان دهند تا از تحقیر ناشی از درک این مطلب که برای پذیرش اهداف درمانی واقعبینانه چه اندازه بیمایهاند مصون بمانند. به نظر میرسد درمان رویکردهای درمانی مطرح شده، طرحواره درمانی هم نگاه جامعتری به این اختلال دارد و درمان دقیقتر و امیدبخشتری برای آن پیشنهاد میدهد.
حقوق معنوی محفوظ و ذکر منبع با کتابشناسی زیر بلامانع است:
شهرام محمدخانی و ارسطو میرانی. (۱۳۹۵). اختلال شخصیت خودشیفته: آسیب شناسی روانی و درمان. برگرفته در روز…. و سال …. از سایت مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره کاج http://www.drmohammadkhani.com
عالی بوددستتان دردنکندواقعاکاملترین وجامعترین ومفیدترین مطلبی بودکه درباره اختلال شخصیت خودشیفته دراینترنت خوندم