جایگاه هیجان و شناخت در آسیب روانی، تشخیص و درمان
هیجان و شناخت
دکتر شهرام محمدخانی
استاد تمام روانشناس بالینی دانشگاه خوارزمی
مقاله ارایه شده در دومین کنگره سراسری روانشناسی ایران (۱۳۹۵آبان )
در آغاز قرن بیستم، روانشناسی در پی یورش مشترک رفتارگرایی[۱] آمریکایی و روسی، روح خود را از دست داد. طوری که، جان واتسون به زیبایی گفت: «روح، علم را نمیبخشد». با وجود این، در دههی۱۹۵۰ روانشناسی حداقّل ظرفیّت فکر کردن را به دست آورد و روانشناسی شناختی[۲] در سمپوزیومی در مؤسسّهی تکنولوژی ماساچوست، در ۱۱ سپتامبر ۱۹۵۶ متولّد شد (نگاه کنید به برونر، ۱۹۸۳) و رشد و توسعهی بعدی علوم شناختی، روانشناسی و بسیاری از حیطههای نزدیک به آن مانند زبانشناسی[۳]، مردمشناسی[۴]، فلسفه و هوش مصنوعی[۵] را در برگرفت.
از زمان یونان باستان، فرهنگ غرب برای عقلانیت[۶] ارزش بالایی قائل بوده است و شیفتگی خاصی به توان خرد[۷] برای هدایت یا حتی غلبه بر نیروهای بدوی و حیوانیِ هیجانها نشان داده است. افلاطون بهعنوان یکی از بنیانگذاران فلسفه غرب، خرد را بهمنزلهی ارابهی رانی در نظر میگیرد که دو اسب را میراند (هدایت میکند) که بیانگر مرتبهی عالی خرد و ماهیت پست احساسات است (گریسولد، ۲۰۱۰). بعدها رواقیون نیز چنین دیدگاهی و حتی دیدگاهی سختگیرانهتر را اتخاذ کردند مبنی بر اینکه افرادی که به کمال اخلاقی و عقلانی دست مییابند، هیجانهایی نظیر ترس، رشک، شهوت یا حتی عشق شهوانی را تجربه نمیکنند (بالتزی، ۲۰۱۲).
عصر جدید فرهنگ غربی از زمان انقلاب علمی بهواسطهی انقلاب صنعتی و روشنگری تاکنون، ارزش خرد در تبیین، پیشبینی و تغییر جهان اطرافمان را ارج نهاده است. عقلانیت آشکارا خود را بهصورت یک توانایی نیرومند نشان داده است. این تفکر که عقلانیت میتواند و میبایست برای حل تمام مشکلات احتمالی از جمله مهار کردن تجارب هیجانی سرکش ما به کار گرفته شود، فریبنده است. با وجود این، یافتههای مختلف پیشنهاد میکنند که هیجان و خرد، آنطور که به طور سنتی در فرهنگ غربی فرض میشود، بهآسانی قابلتمایز نیستند.
امّا، متأسفانه در ۲۰ سال گذشته این موضوع بهخوبی روشن شده است که شناخت کافی نیست. بیشتر کارهایی که ما انسانها انجام میدهیم، توسّط هیجان برانگیخته میشوند. فهرست کارهایی که ما به دلیل هیجان انجام میدهیم، بیپایان است. هیجان دائماً با ما است و ما را در جهت هدفمان هدایت میکند. وقتی هیجان کارکرد خوب و مناسبی دارد، به ما کمک میکند تا اولویّتبندی کنیم، هنگامی که ترجیح میدهیم بازی کنیم، کار کنیم، از میان انتخابهای ناممکن دست به انتخاب بزنیم و از موقعیّتها و چیزهایی که ممکن است خطرناک، ناسالم یا بیماریزا باشند، اجتناب کنیم. نظام هیجانی، دارای کارکرد خوب، هدایت و حفاظت میکند، هیجانها «ده فرمان» دنیای روانشناختی هستند. امّا مانند هر سیستم نیرومند دیگر، سیستم هیجان نیز میتواند از کنترل خارج شود.
هیجان و شناخت (مانند تفکّر و احساس) بهطور صمیمانه و جدا نشدنی به هم گره خوردهاند (پاور و دالگلیش، ۲۰۰۸) . هر سیستم شناختی، نیازمند هیجان خود است. از زمان معرفی مدل رواندرمانی شناختی در ۵۰ سال گذشته (بک، ۱۹۶۳)، مطالعات بیشماری کارآمدی درمان شناختی رفتاری (CBT) را نشان دادهاند. امروزه گسترهی متنوعی از پروتکلهای دارای حمایت تجربی برای هدفگیری اختلالهای مشخص طراحی شدهاند (بارلو، ۲۰۱۴). با این حال، این پروتکلها درمان هر دردی نیستند. این پروتکلها در بسیاری از مراجعان موجب بهبودی کامل علائم نمیشوند و بازگشتهای مکرر در برخی اختلالها پدیدهای متداول است.
مدلهایی مانند رویکرد فعّالسازی افتراقی[۸] جان تیزدل (۱۹۸۳) و نقش آن در افسردگی و مدل وحشتزدگی دیوید کلارک (۱۹۸۶) موجب قویتر شدن درمانهای شناختی شدند و دامنهی مسایلی را که درمانهای شناختی در مورد آن قابل کاربرد هستند، گسترش دادند. با این حال، حتّی این مدلها هم به اندازهی کافی نیرومند نیستند، زیرا فاقد نظریهی زیربنایی هیجان هستند، امّا صرفاً هیجان را در بر میگیرند.
پیشرفتهای اخیر در فهم به هموابستگی هیجان، فکر و رفتار در کنار تکامل مداوم دانش بالینی، پژوهشگران و درمانگران را به سمت استفاده از رویکردهای درمانی که شامل تجربهی هیجانی اصلاحی هستند سوق داده است (الکساندر و فرنچ، ۱۹۴۶؛ پاچانکیس و گولدفرید، ۲۰۰۷). به ویژه شواهد مختلفی که اخیراً آشکار شدهاند، پیشنهاد میکنند مداخلهی فعالانه برای تشدید تماس با هیجانات در جلسات درمان میتواند در کاستن از رنج مراجعان در خارج از جلسه درمان مؤثر باشد. این رویکردها هیجان را وسیلهای برای تغییر در نظر میگیرند نه فقط هدفی برای تغییر.
هیجان منجر به چیزی میشود که داماسیو آن را «نشانگرهای جسمانی[۹]» مینامد که به ما درباره چیزهای مهم و باارزش علامت میدهد (داماسیو، ۱۹۹۴). همسو با این ایدهها، پارادایم جدیدی در علوم شناختی موسوم به دیدگاه ذهن مجسم[۱۰]، پایگاه نیرومندی را پیدا کرده است. این دیدگاه بیان میکند که تمام استدلالهای انتزاعی بر اساس تجارب مجسم ساخته میشوند، برخاسته از حواس هستند و بر پایهی هیجانها استوارند و قوهی ذهنی مجزایی که بیانگر دیدگاهی غیر مجسم و عینی از جهان باشند، نیستند (رجوع شود به لاکف و جانسون، ۱۹۹۹).
هیجانها به طور ناگشودنی با شناختها پیوند خوردهاند. آنها یک نظام پیشکلامی سریع برای ارزیابی خطر فراهم میسازند (لدوکس، ۱۹۹۶)، برجستگی خاطرات را تعیین میکنند (پانکسپ، ۱۹۹۸)، بر علامتدهی و ارتباط بینفردی تأثیر میگذارند (اسروف، ۱۹۹۶)، به شایستگی اجتماعی کمک میکنند (مایر و سالوی، ۱۹۹۷) و با افکار هشیار برای ایجاد روایتهایی[۱۱] که جایگاه فرد را در جهان در طول زمان تعیین میکنند، تعامل مینمایند (انگس، گرینبرگ، ۲۰۱۱). از دیدگاه تکاملی، هیجانها ضرورتی بنیادی و انطباقی قلمداد میشوند (ایزارد، ۱۹۹۱). هیجانها اطلاعاتی فراهم میآورند که انسان را به سمت نیازهای اساسی خویش هدایت میکند و با انگیزه برای برآورده کردن این نیازها با محیط تعامل میکنند.
در حالی که هیجانها اساساً انطباقی قلمداد میشوند، مشکلات هیجانی زمانی به وجود میآیند که هیجانها کنترل نشده[۱۲]، تحت کنترل افراطی[۱۳] و یا به دلیل ارتباط بیشتر با تجارب گذشته بهجای حال حاضر نامتناسب باشند. بک (۱۹۷۶) بر اساس بهکارگیری عقلانیت برای تفکر دربارهی واقعیت، رویکردی موسوم به شناخت درمانی برای پرداختن به این دشواریهای هیجانی طراحی کرد که به فرد کمک میکند تا دیدگاه دقیقتری کسب کند و هیجان را با موقعیت واقعی متناسب سازد. با این حال، گسترهای از نظریههای علمی پدیدار شدهاند که هیجان و خرد را بهعنوان جنبههای یکپارچهای از ساختار ذهنیِ شناختی-عاطفی سطح بالاتر در نظر میگیرند، برخی از نظریههای درمان شناختی رفتاری استدلال میکنند که تکیهی صرف بر تفکر عقلانی نارسا و محکوم به شکست است (سامویلوو و گولدفرید، ۲۰۰۰). در واقع، یک نقطهی گیر متداول در درمان شناختی رفتاری این شکایت مکرر مراجعان است که «من از لحاظ عقلانی میدانم این درست نیست] که من کلاهبردار، ناتوان و غیره هستم[، اما هنوز آنها بهگونهای احساس میشوند که انگار درست هستند.
شناخت درمانی بهوضوح، از طریق طراحی روشی خاص برای تسکین رنج، آزمودن تجربی این روش و فراهم آوردن شواهد نیرومند، توانست جنبش رواندرمانی را به جلو هدایت کند. به زبان بالینی، کار کردن با مراجع از طریق افزایش آگاهی فراشناختی آنان برای ساختن مهارتهای مقابلهای، میتواند پایهی نیرومندی برای تقویت تابآوری هیجانی فراهم سازد. با وجود این، گسترهای از شواهد از این اندیشه حمایت میکنند که نهتنها استفاده از عقلانیت موجب کاستن و فرونشاندن هیجانات منفی میشود، بلکه استفاده از خود هیجانها بهعنوان دروازهی ورود به شبکهی شناختی-عاطفی ناکارآمد نیز میتواند منجر به همان آثار مطلوب شود.
منابع
آدریان، ولز. (۲۰۰۹). درمان فراشناختی اضطراب و افسردگی. ترجمه شهرام محمدخانی (۱۳۹۰). (چاپ دوم). تهران، انتشارات ورای دانش.
پاور، مایک. (۲۰۱۰). شناخت درمانی هیجان مدار. ترجمه شهرام محمدخانی و محمد درهرج (۱۳۹۲). انتشارات ورای دانش.
توما، سی. ناتان و مککی، دین. (۲۰۱۵). کـــار بــا هـیــجــان در درمـان شنـاخـتـی- رفـتـاری: فـنـون کاربردی برای مـداخـلـه بـالـیـنـی. (ترجمه دکتر شهرام محمدخانی، امیر اعتمادی، مالک بسطامی، محمد خالقی، زهرا سادات گلی و الیاس اکبری). انتشارات ارجمند. (آماده چاپ).
کوئیمسیدز، کریستوس؛ رینولدز، مارتینا؛ دراموند، کولین؛ تاریر، نیکولاس. (۲۰۰۶). درمان شناختی رفتاری اعتیاد. ترجمه شهرام محمدخانی، قدرت عابدی (۱۳۹۲). انتشارات دانژه.
مارتل، ک. آر؛ دیمیدجیان، سونا؛ و هرمندان، رات. (۲۰۱۰). راهنمای عملی فعالسازی رفتاری برای درمان افسردگی. ترجمه شهرام محمدخانی، محمد درهرج و بهزاد سلمانی (۱۳۹۲). انتشارات ورای دانش.