درمان های موج سوم : تغییر پارادایمی یا تحول تکاملی
دکتر شهرام محمدخانی
دانشیار روانشناسی بالینی دانشگاه خوارزمی
درمان های موج سوم طیف گستردهای از درمانها را در برمیگیرد و فقط محدود به درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، رفتاردرمانی دیالکتیک و رواندرمانی تحلیلی کارکردی مورد اشاره نیست و خود این رویکردها در درون خودشان از حیث نظریه آسیب شناسی روانی، مکانیزمهای تغییر و راهبردهای مداخله ای تفاوت های ظریفی دارند. در یک انتهای موج سومی ها ACT داریم که بر اساس نظریه چارچوب ارتباطی (RFT) استوار است و در انتهای دیگر MCT (فراشناخت درمانی) و EST (طرحواره درمانی هیجانی) و EFCT (شناخت درمانی هیجان مدار) و MBCT (شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی) را داریم که بر اساس مدل های نظری و فلسفی نسبتا متفاوتی استوار هستند. برخی از این دیدگاه های موج سومی (رفتار درمانی دیالکتیکی، لینهان، ۱۹۹۹۳؛ درمان شناختی مبتنی بر ذهن آگاهی؛ سگال و همکاران؛ ۲۰۰۲؛ درمان فراشناختی؛ ولز، ۲۰۰۸،۲۰۰۲؛ طرحواره درمانی هیجانی؛ لیهی، ۲۰۰۲، لیهی، ۲۰۰۹). به خوبی در درون مدل شناختی ادغام شده اند (رومر و اورسیل، ۲۰۰۹). در حالی که دیدگاه های دیگر مانند درمان مبتنی بر تعهد و پذیرش (ACT) به نظر می رسد بر اساس مفروضه های فلسفی زیربنایی شان، از جریان اصلی درمان شناختی متفاوت باشند (هیز و همکاران، ۱۹۹۹).
هافمن (۲۰۰۸ الف) و هافمن و اسموندسون (۲۰۰۸) معتقدند اگرچه ذهن آگاهی و دیدگاه های مبتنی بر پذیرش ممکن است مفروضه های فلسفی خاصی داشته باشند که از درمان شناختی سنتی متفاوت است، این اَشکال نوین درمان با درمان شناختی سازگار و مکمل آن هستند و منعکس کننده توسعه منطقی روند تکاملی هستند. در همین راستا رومر و اورسیو (۲۰۰۹) نیز بیان می کنند که راهبردهای رفتاری مبتنی بر پذیرش برای درمان «بخشی از تکامل سنت CBT هستند نه چیزی خارج از آن. اکثر این دیدگاه ها را به عنوان بسط یافته و مولفه های مکمل درمان شناختی در نظر گرفته می شوند نه به خودی خود “موج سوم ” (هافمن، ۲۰۰۸ الف؛ هافمن و آسموندیش، ۲۰۰۸).
با توجه به نکات فوق در خصوص درمان های موج سوم باید چند نکته مهم را مد نظر قرار داد: ۱- موج سوم فقط اکت نیست، هر چند ACT جز مهمترین درمانهای موج سوم است، اما درمانهای دیگری هم هستند که خیلی پر طمطراق و مبتنی بر شواهد هستند. ۲- درمان های موج سوم ظاهر دو دسته اند: برخی ها در ادامه روند تکاملی رفتار درمانی شناختی (CBT) شکل گرفته اند و برخی دیگر انقلابی تر هستند و به شدت مخالف شناخت و عمدتا بافتگرا. ۳- حتی این دسته دوم هم بخشی از فرایندهای آسیب زا و راهبردهای درمانی تغییر دهنده این فرایندها، از مطالعات چهار دهه گذشته که در چارچوب درمانهای شناختی رفتاری حاصل شده اند، نشات گرفتهاند. برای مثال، مدل آسیب شناسی اکت و الگوی انعطاف پذیری روانشناختی زیربنایی آن، شامل فرایندهایی مانند درگیری شناختی، آمیختگی، تصریح ارزش ها، نافعالی، اجتناب شناختی و هیجانی، نشخوار فکری و نگرانی و… است که در مطالعات رفتار درمانی و شناختی رفتاری مورد پژوهش قرار گرفته اند، ۴- هیچ نظریه و مدلی در خلا به وجود نمی آید بلکه بر اساس مبانی نظری و یافته های پزوهشی رویکردهای پیشین شکل می گیرد پس متاثر از گذشته است؛ اما نمی توان با قاطعیت گفت درمان های موج سوم فقط از مفاهیم ۱۹۵۰ -۶۰ تاثیر پذیر هستند ولی از یافته های ۱۹۶۰ تا ۲۰۰۰ هیچ اثری در آن ها به چشم نمی خورد. دوره ای که بیشترین رشد علمی در حیطه درمان های شناختی رفتاری و مدل های پردازش اطلاعات اختلال های هیجانی به ویژه در زمینه هایی مانند آمیختگی، اجتناب شناختی، هیجانی و رفتاری، راهبردهای کنترل فکر، باورهای وسواسی و فراشناختی، سوگیری های توجهی، پایش توجهی تهدید، راهبردهای مقابله ای ناسازگارانه، رویارویی مبتنی بر شناخت و فراشناخت، آگاهی، فراآگاهی و حافظه و فراحافظه و اخیرا فراهیجان رخ داده است و سرعت این رشد در حیطه شناختی بسیار سرسام آور بوده است. ۵- همه رویکردهای موج سوم به درجات متفاوت مشمول اصول بالا هستند، پس چون اکت در یک بستر نسبتا متفاوت شکل گرفته است، آیا کفایت می کند که بگوییم تغییر پارادیم رخ داده است یا نه باید بیشتر صبر کرد.
به ویژه این که سایر نمایندگان درمان های موج سوم مانند لیهی، ولز، لینهان و پاور چنین تصوری ندارد و حتی خود را در تداوم روند تکاملی درمانهای موجود می دانند (شکل آپگرید شده سی بی تی). برای نمونه ولز (۲۰۰۸) می نویسد نظریه و درمان فراشناختی نتیجهی نهایی پژوهش و پیشرفتهایی است که به منظور درک و درمان علمی اختلالهای روانشناختی انجام شده است. رویکرد درمان فراشناختی به دلیل نارضایتی از رویکردهای رواندرمانی موجود که ویژگیهای مهم تفکّر غیرانطباقی و عوامل کنترلکنندهی آن را مورد توجّه قرار نمیدهند، به وجود آمده است.
درمان فراشناختی، به دلیل اینکه تفکّر را تغییر میدهد، نوعی شناخت درمانی محسوب میشود. امّا از لحاظ بنیانهای نظری و مفهومی، ارائهی مدلهای ویژهی اختلال، تأکید بر فرایندها و دانش فراشناختی و بسیاری از تکنیکهای مورد استفاده، با درمان شناختی تفاوت عمدهای دارد. تجربهی استفاده از درمان فراشناختی در مورد اختلالهایی مانند اضطراب فراگیر، افسردگی، اختلال استرس پس از آسیب، اختلال وسواسی- اجباری، هراس اجتماعی و اضطراب سلامتی نشان میدهد که این نوع درمان تأثیر عمده و سریعی دارد. تمرکز بر سبکهای پردازش، تجربهها و باورهای فراشناختی، گزینههای جانشینی برای روشهای سنّتی رویارویی مکرّر و بلندمدت فراهم ساخته و محتوا و اعتبار شناختهای معمولی را زیر سؤال میبرد (ولز، ۲۰۰۸).
پاور (۲۰۱۰) بنیانگذار شناخت درمانی هیجان مدار دلیل ظهور این درمان را چنین توصیف می کند: در آغاز قرن بیستم، روانشناسی در پی یورش مشترک رفتارگرایی آمریکایی و روسی، روح خود را از دست داد. در دهه ۱۹۵۰ روانشناسی حداقل ظرفیت خود برای فکر کردن را به دست آورد و روانشناسی شناختی در سمپوزیومی در موسسهی تکنولوژی ماساچوست، در ۱۱ سپتامبر ۱۹۵۶ متولد شد. رشد و توسعه بعدی علوم شناختی، روانشناسی و بسیاری از حیطه های نزدیک به آن مانند زبانشناسی، مردم شناسی، فلسفه و هوش مصنوعی را در برگرفت. قطعاً، میتوان به علم شناختی و درمانهای شناختی- رفتاری به خاطر سودمندیهایی که برای حوزههای آکادمیک، درمانگران و مراجعان به ارمغان آوردهاند، تبریک گفت؛ اما متأسفانه یک چیزی در این گامهای بلند رو به جلو، از قلم افتاد و آن هیجان است.
متأسفانه در ۲۰ سال گذشته این موضوع به خوبی روشن شده است که شناخت کافی نیست. بیشتر کارهایی که ما انسانها انجام میدهیم، توسط هیجان برانگیخته میشوند. فهرست کارهایی که ما به دلیل هیجان انجام میدهیم، بی پایان است. هیجان دائماً با ما است و ما را در جهت هدفمان هدایت میکند. نظام هیجانی، دارای کارکرد خوب، هدایت و حفاظت میکند، هیجانها ده فرمان دنیای روانشناختی هستند؛ اما مانند هر سیستم نیرومند دیگر، سیستم هیجان نیز میتواند از کنترل خارج شود.
هیجان و شناخت (مانند تفکر و احساس) به طور صمیمانه و جدا نشدنی به هم گره خوردهاند (پاور و داگلیش، ۲۰۰۸). همان طور که هر ارابهای نیازمند اسب خودش است، همین طور هر سیستم شناختی، نیازمند هیجان خودش است. اسب، ارابه را به حرکت در میآورد و هیجان سیستم شناختی را؛ بنابراین، ما این رویکرد را شناخت درمانی هیجان مدار نامگذاری کردهایم، زیرا در حالی که ما بر اهمیّت اسب تاکید میکنیم، اهمیّت ارابه را نیز تایید میکنیم و نمیخواهیم بدون آن بدویم.
پاور و داگلیش بر این باورند که مدلهای شناختی رفتاری موجود همانند سایر مدل های اختلال های هیجان فاقد نظریه زیربنایی هیجان هستند. این نظریه پردزان معتقدند یک راه خوب برای برون رفتن از این آشفتگی، دستیابی به یک نظریهی خوب هیجان است. پاور و دالگلیش (۱۹۹۷، ۲۰۰۸) با ادغام کارهای هووارد لوینتال و کلاوس شرر (۱۹۸۷) و جان تیزدل و فیل بارنارد (۱۹۹۳) رویکرد SPAARS را ارایه کردند که پایه نظری شناخت درمانی هیجان مدار را تشکیل می دهد. بر اساس رویکرد SPAARS انواع مختلف سیستمهای بازنمایی و پردازشی وجود دارند: (۱) سیستم قیاسی، (۲) سیستم پیوندی، (۳) سیستم گزاره ای (۳) سیستم مدل طرحواره ای.
کار پیشرو پژوهشگرانی مانند جان تیزدل (۱۹۸۳) و گوردون باور (۱۹۸۱)، درِ دنیای شناختی- رفتاری را برای پذیرش این احتمال که شناخت و هیجان (برای مثال تفکر و احساس) با یکدیگر تعامل دارند، یعنی گاهی حالتهای احساسی باعث میشوند که بیشتر به شیوهی خاصی فکر کنیم، همان طور که در شناخت درمانی اوّلیه، تفکّر میتواند احساس خاصی را در ما ایجاد نماید، باز کرد. مدل شناخت درمانی اوّلیه، یک رابطهی علّی خطی بین شناخت و هیجان مطرح می کند که در آن شناخت موجب هیجان میشود، امّا کارهای بعدی نشان داد که شناخت و هیجان به جای آن که نسبت به یکدیگر تقدّم علّی داشته باشند، میتوانند با هم تعامل داشته باشند. در ادامه پاور چنین می نویسد: البته ما نباید در مورد شناخت درمانی بیش از حد خشن باشیم و طوری وانمود کنیم که گویی از نقصانهای نظری مهلک رنج میبرد، در حالی که مشکلات مشابهی در سایر حوزههای روانشناسی نیز وجود دارد.
مارتل و همکاران (۲۰۱۱) با ارایه مدلی از فعال سازی رفتاری نوین در دورهای که درمانهای شناختی- رفتاری در حال دگرگون شدن است می نویسد علاقه به رویکردهای بیشتر رفتاری در حال افزایش است و افکار به شکلی متفاوت از درمانهای شناختی اصلی مطرح شده توسط بک و دیگران مورد درمان قرار میگیرند. شواهد رو به رشد مربوط به این رویکردها، به بار اطلاعاتی میافزایند که پیشنهاد میکنند فعالسازی عنصر کلیدی در فرآیند تغییر بالینی است و فعالسازی رفتاری بخشی از یک حرکت رو به عقب بزرگتر به سمت ریشههای رفتاری است که در طول دو دههی گذشته مورد کم لطفی قرار گرفتهاند (مارتل و همکاران، ۲۰۱۰).
دیوید بارلو که یکی از بانفوذترین روانشناسان قرن بیستم در نظر گرفته میشود، بر ارزش یک رویکرد «یکپارچه» در درمان مشکلات خلقی و اضطرابی تأکید میکنند و معتقد است که فعال سازی رفتاری میتواند به عنصر سازندهی اصلی طیفی از درمانهای اثربخش تبدیل شود و بدین ترتیب میتواند به عنوان یک رویکرد فرا تشخیصی دارای ارزش باشد.
با توجه به این که مطلب طولانی شد از بیان دیدگاه سایر نمایندگان درمان های موج سوم می گذرم؛ بنابراین همان طور در بالا شاره شد از این تحولات هنوز تغییر پاردایم یا انقلاب جدی به شام نمی رسد بلکه روند تکاملی بیشتر محسوس است (هافمن، ۲۰۰۸ الف؛ هافمن و اسموندسون، ۲۰۰۸).
سوال آخر: چرا درمان های موج سوم به وجود می آیند؟
پاسخ این سوال ساده است چون مدل های موجود ناکافی و ناکارآمد هستند، ضعف ها و محدودیت هایی دارد، نسبت خوبی بین سودمندی بالینی و نظری ندارند، نسبت هزینه – فایده مطلوبی ندارند بعلاوه به دلایل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و تجاری نیز می توان اشاره کرد. هر نظریه و مدل نظری برای تکمیل مدل قبلی یا رد مفروضه های مدل پیشین شکل می گیرد. کرسینی (۲۰۱۱) می نویسد همه روان درمانی موثرند و تفاوت های بارزی از لحاظ اثربخشی ندارند. به همین دلیل امروز سوال اصلی حیطه روان درمانی این نیست که کدام درمان بهترین است. بلکه سوال دقیق این است: چه درمانی، برای چه کسی و توسط کسی و در چه موقعیتی مناسبتر و موثرتر است؟
بنابراین به راحتی نمی توان درمانی را که بیش از ۵۰۰ مطالعه پیامدنگر مستقل اثربخشی آن را در مورد حداقل برخی از اختلال ها نشان داده است و در برخی موارد درمان انتخابی محسوب می شود، کنار گذاشت. این یعنی محروم کردن علم از یافته های ۵ دهه اخیر. در عوض می توان روند تکاملی را پیش گرفت از طریق ورود به درمانهای فراتشخیصی که بزرگانی مانند بارلو و ولز دنبال می کنند. هیچ روش درمانی برای همه مشکلات موثر نیست؛ اما طراحی پروتکل های یکپارچه بر اساس فرایندهای زیربنایی مشترک بین اختلال ها شاید گره گشا باشد. بر اساس این فرایند در چارچوب درمانهای شناختی رفتاری و فراشناختی مدل های فراتشخیصی در حال تکامل هستند. عناصر اصلی درمان فراتشخیصی از دیدگاه فراشناخت درمانی این ها هستند:
- استفاده از یک مدل کلّی (عام) برای فرمولبندی موردی
- آشنا سازی بیمار با نقش سندرم شناختی- توجّهی در تداوم مشکلّ
- آموزش ذهنآگاهی گسلیده (DM) و آموزش توجّه (ATT)
- متوقّفکردن نگرانی و نشخوار فکری
- متوقّفکردن پایش توجّهی تهدید
- متوقّفکردن مقابلههای ناسازگارانه
- اجرای مکرّر سبکهای جدید تفکّر
در خصوص تعصب و حساسیت شما دوستان جوان نسبت رفتاردرمانی و رویکرد ACT معتقدم برخی از اصول، مبانی و فلسفه هایی که رفتاردرمانی به ارمغان آورده است هنوز در درمان شناختی رفتاری و حتی سایر روان درمانی های معاصر حفظ شده است و این خود گویای اهمیت و نقش این رویکرد در درمانهای معاصر است.
شکی نیست که رفتار درمانی به علم روانشناسی معاصر کمک بزرگی کرده است. درمانهای شناختی رفتاری از لحاظ اتکا بر اصولی مانند مبتنی بودن بر شواهد، مشارکتی بودن، هدف مداری، ساخت یافته و فعال بودن، مشکل مداری و تمرکز بر کاهش علایم، تجربه گرایی، تکلیف مداری و مبتنی بودن بر مفهوم سازی ن اصول وامدار رفتاردرمانی است. خوشبختانه همه این اصول کم و بیش در سایر درمان های موج سوم نیز به چشم می خورند. از طرف دیگر شناخت درمانی کمک های بزرگی به عرصه درمان و مداخلات روانشناختی ارایه کرده است. نمی توان در عصر پردازش اطلاعات زندگی کرد و شناخت را نادیده گرفت یا فقط با رویکرد اسکینری شناخت را مفهوم سازی کرد که کلی مخالف داشته و دارد و امروز همین کمک ها را درمانهای موج سومی می کنند.
تعصب جدی ما به یک رویکرد درمانی و نادیده گرفتن نقاط قوت رویکردهای دیگر در حیطه علم مفید نخواهد بود و باعث می شود همان انتقادهایی که باعث شکلگیری درمانهای مختلف شد، به رویکرد مورد علاقه ما وارد شود.
حرف آخر، در نهایت همه این حرفها در اتاق روان درمانی و با حضور مراجع درمانده و آشفته آن هم در جامعه ای با ویزگی های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خاص مانند ایران محک می خورد. این جا مشخص می شود این رویکردها چه قدر در عمل در رفع مشکل مراجعان سودمند است؟ و این کار مستلزم کاربست عملی حرف ها و نظریه است. به عمل کار بر آید به سخن دانی نیست.
متاسفانه ما در ایران ما زود جو گیر می شویم، وقتی ایده ای تازه ای مطرح می شود بلافاصله موجی ایجاد می کنیم کما این که الان از دانشجوی لیسانس روانشناسی می پرسید رویکردتان چیست می گوید من اکت کار می کنم بدون این که مبانی نظری و مداخلات عملی این درمان خوب بفهمد. نکته دیگری که باید به آن توجه کرد این است: روان درمانی استانداردهایی دارد، این استاندارد شامل برخورداری از دانش، نگرش و مهارت در حیطه های اساسی مانند آسیب شناسی روانی، طبقه بندی و تشخیص، ارزیابی روانی و فرمول بندی، نظریه های شخصیت و رشد، نظریه های روان درمانی و مداخلات درمانی است. پس بدون داشتن این پشتوانه بعید است فرد رواندرمانگر شود؛ بنابراین برای یادگیری درمانهای موج سوم آشنایی با این مبانی ضروری است. فرد باید شناخت را بشناسد تا بتواند روی فراشناخت کار کند. هیجان را بفهمد تا روی فراهیجان و راهبردهای تنظیم هیجان کار کند. باید راهبردهای اجتناب شناختی، رفتاری، هیجانی و آمیختگی شناختی و مفهوم نافعالی را خوب درک کند تا بتواند رویکرد اکت را به شیوه موثر به کار گیرد. چون در غیر این صورت هر مهندسی می تواند از درمانهای اکت یا فراشناخت و شناخت درمانی هیجان مدار شروع کند. هدف دانشگاه تربیت روانشناس است نه درمانگر شناختی- رفتاری یا اکت یا فراشناختی.
بنابراین امیدوارم دانشجویان و اساتید روانشناسی واقع بین باشند و کمی از این وضعیت ذوق زدگی عجولانه فاصله (گسلش) بگیرند و با همان اصول درمان ACT با مسایل و چالش های علمی برخورد کنند: یعنی بدون آمیختگی شناختی، به شیوه فعالانه، متعهدانه، بدون درگیری شناختی با گذشته و آینده و با درک و تحلیل درست موقعیت.
منابع
بابایی، زهرا؛ حسنی، جعفر و محمدخانی، شهرام. (۱۳۹7). تأثیر آموزش مهارت نظمجویی هیجان مبتنی بر رفتاردرمانی دیالکتیک در وسوسهی افراد مبتلا به سوءمصرف مواد مطالعهی تک آزمودنی. مجله روانشناسی بالینی، ۳، ۴۱-۳۳٫
خانزاده، مصطفی؛ ادریسی، فروغ؛ محمدخانی، شهرام؛ محسن سعیدیان. بررسی ساختار عاملی و مشخصات روانسنجی مقیاس طرحوارههای هیجانی بر روی دانشجویان. مجله مطالعات روانشناسی بالینی.
درگاهیان، ریحانه، محمدخانی، شهرام؛ حسنی، جعفر و شمش، جمال. (۱۳۹۰). اثربخشی درمان فراشناختی بر بهبود باورهای فراشناختی، نشخوار فکری و علائم افسردگی: مطالعهی تک آزمودنی. فصلنامه مطالعات بالینی دانشگاه علامه، ۳، ۱۰۳-۸۱٫
سلمانی، بهزاد؛ حسنی، جعفر؛ کرمی، غلامرضا و محمدخانی، شهرام. (۱۳۹۲). اثربخشی درمان فراشناختی در سندرم شناختی/ توجهی (CAS) و راهبردهای نظم جویی شناختی هیجان (CER) بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر (GAD). مجله علوم رفتاری، دوره ۷، شماره ۲،۲۵۴-۲۴۵٫
سوفرانوف، کیت؛ دالگلیش، لن؛ کاسکی، رابرت. (۱۳۹۳). بدترین انتخاب: مدل شناختی برای خودکشی و خطرجویی نوجوانان. دکتر شهرام محمدخانی و قدرت عابدی. انتشارات الماس البرز.
شیخان، ریحانه؛ محمدخانی، شهرام؛ حسنآبادی، حمیدرضا. (۱۳۹۲). توجه معطوف به خود در درمان اضطراب اجتماعی: یک کار آزمایی بالینی کنترل شده. مجله دانشگاه علوم پزشکی مازندران، ۱۰۶، ۱۲۸-۱۲۰٫
قربانی، طاهره؛ محمدخانی، شهرام و صرامی، غلامرضا. (۱۳۹۰). مقایسه اثربخشی گروهدرمانی شناختی-رفتاری مبتنی بر مهارتهای مقابلهای و نگهدارنده درمان با متادون در بهبود راهبردهای تنظیم هیجان و پیشگیری از عود. فصلنامه اعتیاد پژوهشی سوءمصرف مواد، ۱۷، ۷۴-۵۹٫
قهوهچی، فهیمه؛ محمدخانی، شهرام. (۱۳۹۱). رابطه باورهای فراشناختی، راهبردهای خودتنظیمی و هیجانات منفی با مصرف سیگار در دانشجویان. مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی زنجان، ۸۱، ۱۰۲-۹۳٫
کارول، کاتلین. (۱۹۹۸). راهنمای عملی درمان شناختی- رفتاری سوءمصرف مواد. ترجمه عباس بخشی پور و شهرام محمدخانی (۱۳۸۲). تهران، انتشارات اسپند هنر.
کوئیمسیدز، کریستوس؛ رینولدز، مارتینا؛ دراموند، کولین؛ تاریر، نیکولاس. (۲۰۰۶). درمان شناختی رفتاری اعتیاد. ترجمه شهرام محمدخانی، قدرت عابدی (۱۳۹۲). انتشارات دانژه.
مارتل، ک. آر؛ دیمیدجیان، سونا؛ و هرمندان، رات. (۲۰۱۰). راهنمای عملی فعالسازی رفتاری برای درمان افسردگی. ترجمه شهرام محمدخانی، محمد درهرج و بهزاد سلمانی (۱۳۹۲). انتشارات ورای دانش.
محمدخانی، شهرام و ظفر پناهی، مسعود. (۱۳۹۰). هیجانهای منفی و استفاده آسیبزا از اینترنت: نقش واسطهای باورهای فراشناختی. فصلنامه پژوهش در سلامت روانشناختی، ۵، ۴۶-۳۴٫
محمدخانی، شهرام؛ پورمند، نیلوفر؛ حسنآبادی، حمیدرضا. (۱۳۹۲). آزمون تجربی مدل فراشناختی نشخوار فکری و افسردگی در جمعیت غیربالینی. فصلنامه پژوهشهای نوین روانشناسی دانشگاه تبریز، ۳۰، ۲۰۷-۱۸۵٫
محمدخانی، شهرام؛ سلیمانی، حمیده و سید علینقی، سید احمد. (۱۳۹۲). نقش طرحوارههای هیجانی در تابآوری افراد مبتلا به اچ. ای. وی. مجله دانشگاه علوم پزشکی شاهرود، ۳، ۱۰-۱٫
مظلوم، مریم؛ یعقوبی، حمید؛ محمدخانی، شهرام. (۱۳۹۳). رابطه باورهای فراشناختی و دشواری در تنظیم هیجان با اختلال استرس پس از ضربه. مجله علوم رفتاری، دوره ۸، شماره ۲،۱۱۳-۱۰۵٫
Dimidjian, S., Hollon, S. D., Dobson, K. S., Schmaling, K. B., Kohlenberg, R. J., Addis, M. E., et al. (2006). Randomized trial of behavioral activation, cognitive therapy, and antidepressant medication in the acute treatment of adults with major depression. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 74(4), 658–۶۷۰٫
Dimidjian, S., Martell, C. R., Addis, M. E., & Herman-Dunn, R. (2008). Behavioral activation for depression. In D. H. Barlow (Ed.), Clinical handbook of psychological disorders (۴th ed.): A step-by-step treatment manual (pp. 328–۳۶۴). New York: Guilford Press.
Dobson, K. S., Hollon, S. D., Dimidjian, S., Schmaling, K. B., Kohlenberg, R. J., Gallop, R. J., et al. (2008). Randomized trial of behavioral activation, cognitive therapy, and antidepressant medication in the prevention of relapse and recurrence in major depression. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 76(3), 468–۴۷۷٫
Herbert. J, .D & Forman, E.M. (2011). Acceptance and Mindfulness in Cognitive Behavior Therapy.
Mohammadkhani, S. (2013). The role of fusion belief and metacognitions in obsessive-compulsive in a general population. Iranian journal of clinical psychology, 2, 29-35.
Segal, Z. V., Williams, J. M. G., & Teasdale, J. D. (2002). Mindfulness-based cognitive therapy for depression: A new approach to preventing relapse. New York, NY: Guilford Press.
حقوق معنوی محفوظ و ذکر منبع با کتابشناسی زیر بلامانع است:
شهرام محمدخانی. (۱۳۹۵). شکلگیری درمانهای موج سوم در حیطه CBT: تغییر پارادایمی یا تحول تکاملی. برگرفته در روز… و سال … از سایت دکتر شهرام محمدخانی http://www.drmohammadkhani.com
عالی بود جناب دکتر… چقدر خوب نداشتن تعصب رو توجیه کردید.