راه حل، مشکل است؛ مشکل راهحل است
عمدتاً، رنجآورترین بخش زندگی آن نیست که انسانها با درد به دنیا میآیند، با درد زندگی میکنند و با درد از دنیا میروند؛ بلکه این است که به ماهیت طبیعی زندگی پاسخ غیرطبیعی میدهیم. درد ماهیت مشترک زندگی همۀ انسانهاست. همه افراد بهنوعی درد را تجربه میکنند. از دردهای بنیادی گرفته از جمله تنهایی، مرگ، فقدان، بیماری تا دردهای اجتماعی مانند بیکاری، تا دردهای اقتصادی و خانوادگی مانند درآمد ناکافی، قدرت خرید پایین، تولد فرزند نارس و معلول، مشکلات زناشویی، مشکلات مربوط به فرزندان و … تا دردهای روانشناختی از جمله تجربۀ افکار و احساسات پریشان کننده، اضطراببرانگیز، افسردگیزا و احساسهای روزانه مانند غم، ناراحتی، حسادت، خشم، کینه، تنفر، ترس و…. همه و همه دردهایی هستند که به نوعی تمام مردم دنیا به هر حال با یکی از آنها دست به گریبان هستند. اما سؤال اینجاست که آیا همۀ افراد به یک اندازه از دردشان رنج میکشند؟ یا آیا همه به موقعیت خاص به یک شیوه پاسخ میدهند؟ مسلماً پاسخ این سؤال یک نه قاطعانه است.
اگر کمی به اطرافمان نگاه کنیم افراد بسیاری را میبینیم که علیرغم مشکلات بسیاری هنوز پرانرژی و سرزنده هستند. افرادی را میبینیم که با وجود از دست دادن عزیزانشان، افسرده نشدهاند. علیرغم معلولیت ناتوان نیستند. علیرغم مشکلات هنوز زندگی زناشویی رضایتبخشی دارند. علیرغم درآمد پایین شاد هستند و علیرغم تجربۀ احساسات ناخوشایند بیمار نشدهاند. جملۀ «کشندهترین مشکل این است که راهحل مشکل را پیش میبرد» به عبارتی «راهحل، مشکل است یا مشکل، راهحل است» در این متن تمرکز ما عمدتاً بر مسائل روانشناختی و هیجانی روزانۀ افراد است. همۀ ما آدمها در طول روز هیجانها و افکارهای مختلفی را تجربه میکنیم که بدون اینکه روی آنها کنترل داشته باشیم سوار ذهن ما میشوند. برخی از این افکار و هیجانها ناخوشایند و برخی خوشایند هستند. افکار ناخوشایند مانند من آدم تنها و بیارزشی هستم؛ هیچ کس مرا دوست نخواهد داشت؛ من آدم شکست خوردهای هستم؛ دیگران قابل اعتماد نیستند؛ دیگران مرا تحقیر خواهند کرد؛ او به همسرم – شوهرم نظر دارد؛ او با فرد دیگری خلوت خواهد کرد؛ او دیر کرده است احتمالاً برایش اتفاق بدی افتاده است و… احساسات و هیجانهای ناخوشایند شامل خشم، تنفر، کینه، غمگینی، اضطراب، ترس و … میباشند. پاسخی که به این تجربۀ درونی خود میدهیم تعیین میکند که آیا درد با رنج همراه باشد یا نه.
برخی از این پاسخها ناسازگارانه هستند و هرچند در کوتاه مدت درد و رنج کشیدن فرد را کاهش دهد اما در بلند مدت فرد با شدت بیشتری آن درد را تجربه خواهد کرد. به یک نمونۀ بسیار ساده توجه کنید، فردی فکر میکند که وارد شدن به یک رابطۀ صمیمی برایش بسیار سخت است. برای همین ممکن است برای حل این مشکل بهسختی تلاش کند تا بتواند یک رابطه را آغاز کند. این فرد وقتی وارد شد ممکن است برای اطمینانجویی از اینکه شریکش او را ترک نخواهد بهطور مکرر به او پیام دهد؛ تماس بگیرد و همیشه دنبال او باشد. این تلاش زیاد او برای حفظ رابطۀ جدیدش ممکن است طرف مقابل را بترساند یا احساس در کنترل بودن کند و بنابراین بخواهد از این رابطه خارج شود. این الگو باور فرد مبنی بر اینکه او قادر نیست وارد یک رابطۀ صمیمی شود یا رابطۀ صمیمی را حفظ کند تأیید میکند. یا به نمونۀ دیگری توجه کنید، فردی بهخاطر ترس از ارزیابی دیگران و تحقیر شدن در جلوی عموم از رفتن به مکانهای عمومی؛ استفاده از وسایل حملونقل عمومی؛ ارائۀ کنفرانس در کلاس درس و… اجتناب میکند یا سعی میکند هنگام حضور در این مکانها از رفتارهای ایمنیبخش (مانند همراه کردن یکی از اعضای خانواده یا دوست صمیمی با خود برای پناه بردن به او در مواقع لزوم) استفاده کند؛ این فرد معتقد است که اگر در موقعیتهای اجتماعی عمل کند، خراب میکند و بابت همین دیگران او را تحقیر خواهند کرد. بنابراین برای اجتناب از تحقیر شدن او از ارائۀ کلاسی اجتناب میکند؛ از وسایل حملونقل عمومی استفاده نمیکند یا بهطور کلی وارد موقعیتهای اجتماعی نمیشود. اجتناب کردن فرصت ارزیابی درستی یا نادرستی باورها و پیشبینیهای فاجعهآمیز را از فرد میگیرد؛ فرصتهای اجتماعی بسیار زیادی را از دست میدهد و در نهایت بهخاطر اینکه اجتناب کردن باعث میشود منطقۀ امن فرد کوچکتر و کوچکتر شود سرانجام دچار افسردگی میشود. به مورد زن و شوهری توجه کنید که هیچ وقت نخواستهاند در مورد تعارضهایشان، احساساتشان، نیازهایشان و خواستههایشان با همدیگر صحبت کنند و همیشه از آنها اجتناب کردهاند شاید با این تفکر که اگر بتوانند از تعارضها اجتناب کنند زندگی بهتری را میتوانند تجربه کنند. با توجه به اینکه تعارض مؤلفۀ جداییناپذیر روابط بین فردی و صمیمی است بنابراین این باور نمیتواند سازگارانه باشد و اجتناب از آن ممکن است با سرخوردگی یکی از آنها و در نهایت مشکل زناشویی بزرگتر از جمله طلاق عاطفی و احتمالاً خیانت همراه باشد. در نمونۀ اول مشکل اصلی این نبود که فرد فکر میکرد قادر به برقراری رابطۀ صمیمی نیست بلکه پاسخ فرد به افکارش بود ـ تلاشهای شدید برای اطمینانجویی.
در نمونۀ دوم مشکل اصلی فرد این نبود که دیگران او را ارزیابی و تحقیر خواهند کرد بلکه این بود که فرد تلاش کرد تا با اجتناب از موقعیتها احتمال تحقیر شدن را از بین ببرد اما امکانپذیر نیست. در مورد سوم، مشکل وجود تعارض یا احساسات و نیازهای مختلف نیست بلکه نپرداختن به این تعارضها و احساسات و در نتیجه شنیده نشدن از طریق فرار از آنها بود. این در مورد رابطۀ جنسی، تجربۀ احساسات مختلف، فرزندپروری و حتی مشکلات خواب هم صدق میکند. همانگونه که متوجه شدید درد بخش جداییناپذیر زندگی انسانهاست بنابراین فرار از آنها شبیه این است که بخواهید از پاهایتان فرار کنید ـ آنها همواره با شما هستند. بهعبارتی نمیتوانیم درد را کنترل کنیم اما میتوانیم رنج کشیدن را کاهش دهیم. برای همین باید دنبال راهحلی غیر از فرار، تسلیم یا جنگ برای آنها باشیم. فرار از احساسات؛ افکار؛ باورها، تعارضهای روابط صمیمی و… هیچ وقت امکانپذیر نیست. رفتار کردن بر اساس ارزشها همیشه گزینۀ بهتری برای مقابله با موقعیتهای مختلف است ـ چیزی که در بلند مدت با پیامدهای مثبتی برایتان همراه هستند. در نوشتههای بعدی پیرامون ارزشها بیشتر صحبت خواهیم کرد.
الیاس اکبری
کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
عالی بود آقای دکتر 👏👏👏👏👏کاملا درست و زیبا به تاثیر رفتارها بر کاهش یا افزایش رنج افراد اشاره فرمودید. گرچه آگاهی از باورها و پذیرش احساسات (ناخوشایند) به فرد در انتخاب رفتار درست، کمک میکند، در نهایت رفتارها هستند که تعیین کننده کاهش یا افزایش رنج افراد دارند.